-
روزای تنهایی
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1393 10:12
چهارم اسفند بود که خیلی اتفاقی شنیدم یه کاروان هشتم میره کربلا بهش زنگ زدم و اونم قبول کرد و پول ریخت به خسابم و هشتم اسفند راهی کربلا شدیم بهترین لحظه ای زندگیم مجاورت با حرم ائمه بود فرودگاه بغدادرفتیم و ساعت دوازد شب رسیدیم نجف برلی نماز صبح رفتیم نجف خیلی زیبا و دلنشین بود چقد آرامش گرفتم رفتم کنار ضریح آقا امیر...
-
روزای تنهایی
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1393 10:00
تو دی ماه بود که دوباره منا باخودش برد اونجا.تقریبا میتونم بگم بدترین روزا را داشتم اصلا بهم خوش نگذشت اونجا بود که فهمیدم تمام مدتی که باهام دعوا میکرد و دوران عقدما به حهنم تبدیل کرد فکری که راجع بهش میکردم درست بود و با اون زن ارتباط داشته که متاسفانه دوباره با دروغ و فحاشی درستش کرد،سعی کردم ازش بگذرم ولی هرکاری...
-
روزای تنهایی
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 11:32
سه شنبه ششم آبان امروز حمید اومد دو روزم خونمون بود ،یک دفعه ای تصمیم گرفتیم منم دنبالش برم ،رفتیم اصفهان و با خواهرش معصومه رفتیم، چهارصبح رسیدیم،اول معصومه را رسوندیم خونش،بعدش رفتیم اول خونه حمید نمازمونا خوندیم ولی چون صبح زودکارگرمیومدن برای خواب رفتیمدخونه عموش، خانوادهذعموش خیلی باهم خوب بودن،شبا با معصومه...
-
روزای بیکاری
جمعه 25 مهرماه سال 1393 21:51
فقط روزای اول دوری مون همه چی خوب بود ،،دوباره تاحمید دور وبرش شلوغ شد تاچند روز حتی یک مسیج هم نداد،همین چند روز پیش خونشون حالم بدشدو میدونست ولی تا دور روز حتی یک پیام ندادکه حالما بپرسه چرا چون برادر خواهراش دورش بودن،من چطور میتونم به مردی تکیه کنم که تا تنهامیشه یادش میاد زنگ بزنه،این اتفاق بارها و بارها افتاده...
-
روزای بیکاری
جمعه 25 مهرماه سال 1393 20:10
سه شنبه بیست و پنجم شهریور امروزصبح ازحمیدخواستم که بمونه،با کلی ناز کردن قرارشد نهار بمونه و بعد از نهار بره،خیلی ناراحت بودم بعد از اینهمه مدت که باهم بودیم خیلی حالم گرفته بود،عصر رفت اصفهان و آخر شب رسید،،،،،،
-
روزای بیکاری
شنبه 19 مهرماه سال 1393 15:12
دوشنبه بیست وچهارم شهریور صبح با حمیدقرارشدبریم اصفهان،ومن تنهابرگردم واون بره،اول رفتیم ک و پیش طیبه برای شام دعوت شدیم اولش حمید راضی نمیشد واصرار داشت که یه دفعه دیگه ولی چون اصرارمنادید قبول کرد،رفتیم اصفهان اول رفتیم دفترمهندس حسینی برلی تسویه وبعدشم رفتیم خونشون،نهار حاضری خوردیم استراحت کردیم دوش گرفتیم ورفتیم...
-
روزای بیکاری
شنبه 19 مهرماه سال 1393 15:06
یک شنبه بیست وسوم شهریور صبح حمید رفت بیرون،نزدیک ظهر وسایلمونابرداشتیم وحرکت کردیم سمت جمکران،وقتی رفته بودم واسه نماز وضو بگیرم دیدم انگشتراما جاگذاشتم،از مسجد تا سرویس بهداشتی دویدم خداراشکر سرجاش بودن،بعدش حرکت کردیم نهار رابین راه خوردیم،ونزدیک غروب رسیدیم خونه،حمید دوش گرفت و واسه شام رفتیم خونه دایی مرتضی،خیلی...
-
روزای بیکاری
شنبه 19 مهرماه سال 1393 15:01
شنبه بیست و دوم شهریور صبح حمید رفت بیرون واسه خرید یه ماشین کار داشت،ظهر واسه نهار اومد،عصرخوابیدیم وشب با بچه های حکیمه رفتیم شهربازی بد نبود،آخرشب دیر وقت خوابیدیم،،،
-
روزای بیکاری
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 21:10
جمعه بیست ویکم شهریور تقریبا تا ظهر خوابیده بودیم، بعدش حمید با تبلت بازی میکرد و من نهار درست کردم،و بعد از نهار استراحت کردیم که خواب وحشتناک دیدم و بیدار شدم،بعد از دوش گرفتن رفتیم حرم دوباره وبعدش قرار بود شام مهمون من باشیم بیرون ولی حکیمه زنگ زد که شام بیاید خونه رفتیم اونجا، بعد از شام چون اونام تازه از راه...
-
روزای بیکاری
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 20:54
پنج شنبه بیستم شهریور،،،صبح بعد از صبحانه خدافظی کردیم و انگار دوباره قسمت شده بود رفتیم حرم خیلی خلوت شده بود هر دومون حس کردیم کاش حالا اومده بودیم با دل گرفته و آرزوی اینکه به زودی برگردیم رفتیم سمت قم،،،،تو مسیر چند باری توقف کردیم آخرشب رسیدیم تهران،رفتیم مرقد امام شام اونجا خوردیم و حرکت کردیم سمت قم یک ساعت بعد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 20:43
چهارشنبه نوزدهم شهریورصبح زود بیدار شدیم رفتیم حرم واسه نماز صبح،خیلی دلمون گرفته بود واسه دفعه آخر بود رفتیم زیارت،دعای وداع را خوندیم و همه درد دلامونا به آقا گفتیم و برگشتیم خونه،صبحانه خوردیم خانواده ابراهیم هم بیدار شده بودن خیلی اصرار کردن که واسه نهار بمونیم مهمونشون باشیم بالاخره موندیم،بعد نهار دوباره اصرار...
-
روزای بیکاری
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 20:32
سه شنبه هجدهم شهریور،بیشتر روز را حرم بودیم،نهارم بیرون خوردیم،خریدامونا تکمیل کردیم،،شب هم ساعت نه حرم بودیم و اومدیم خونه،وسایلمونا جمع وور کردیم،که فردا صبح زود برگردیم،ساعت دو شب ابراهیم با زن و بچه اش اومدن،،خوابیدیم،،
-
روزای بیکاری
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 20:25
دوشنبه هفده شهریورماه،،امروز اول تصمیم گرفتیم بریم پارک ملت، ولی رفتیم کوه سنگی خوش گذشت بستنی خوردیم و تو طبیعت زیباش عکس گرفتیم نهار همونجا بودیم،بعدم رفتیم کنار کوهش نزدیک آبشار سفارش عکس دادیم ،یه ربع بعدش آماده شد خیلی خوب شده بود،عصرش رفتیم خونه،تاشب خونه بودیم بعدش رفتیم حرم و برگشتیم خونه،حمید شام بادمجون درست...
-
روزای بیکاری
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 22:27
یک شنبه شانزدهم شهریور،، روز ولادت آقا نماز ظهر حرم خوندیم نهارم رستورران بودیم،،،برگشتیم خونه بعد از استراحت شب دوباره برگشتیم حرم ،،،
-
روزای بیکاری
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 22:22
شنبه پانزده شهریور،،،صبح بعد از صبحانه رفتیم خواجه مراد،خیلی دنبالشس گشتیم بالاخره پیدا کردیم نماز ظهر اونجاخوندیم وچندتا عکس گرفتیم واسه نهار برگشتیم خونه،تاآخرشب خونه بودیم وبعد رفتیم حرم،چون شب ولادت آقا بود،خیلی همه حا قشنگ شده بود ولی ازدحام جمعیت باعث میشد بیشتر اوقات در حال پیدا کردن جا و مراقب بودن اینکه تو...
-
روزای بیکاری،
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 13:02
جمعه چهارده شهریور،،،، نزدیکای ظهر از خواب بیدارشدیم دوش گرفتیم صبحانه خوردیم تاعصر وبعد از نهار هم خونه بودیم برای نماز مغرب رفتیم حرم،خیابوناخیلی شلوغ بود و پاکینگ حرم بسته بودن،ماشینابردیم ترمینال،گذاشتیم و اتوبوس رفتیم توی اتوبوس هرروز اتفاقای جالبی میافتاد،فلکه آب پیاده شدیم،خیلی شلوغ بود از خیابونم هم به سختی...
-
روزای بیکاری
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 12:37
چهارشنبه دوازده شهریور حمید غومد اصفهان،کلید خونه مشهد را ترمینال گرفته بود،تقریباپنجاه روزی میشدکه ندیده بودمش،خیلی دلتنگ بودم ولی تو این مدت اصلا ارتباط خوبی باهم نداشتیم،صبح پنج شنبه زود پاشدم نهار واسه تو مسیر درست کردم ورفتم دوش بگیرم،فکرنمیکردم به این زودی بیاد که یه دفعه دیدم پشت در حموم بود خیلی خوشحال شدم،وهر...
-
روزای بیکاری
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:53
پنج شنبه نه خرداد حمید اومد اصفهان،جمعه اساس کشی داشتن،عصر جمعه اومد خونمون، فرداش رفتیم آخرین وسایل برقی جهیزیه را خدارا شکر خریدیم،وعصرش رفتیم اصفهان خونشون،رضا و زهرا و مازیار و ادریس هم بودن،فردا ظهرش باحمید رفتیم رستوران خیلی خوش گذشت تو پارکینگ بنزین تموم کردیم و زنگ زد مازیار و ادریس بنزین وردن.نهارم پیش...
-
روزای بیکاری
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:45
دوشنبه س ی تیر،حمید منا آورد خونمون و برگشت ، قرار شد دهم که اساس کشی برگرده
-
روزای تنهایی
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 12:29
پنج شنبه ۲۶تیر امروز از صبح تا شب پاکامپیوتر بودم،کارا شب تموم شد،اصفهان با آقای خ قرار گذاشتم و رفتیم کارا تحویل دادم بعدشرفتیم خونشون،علی و فریده هم اونجابودن،اونا خوابیدن و من ومادرش رفتیم مسجد،فاطمه و معصومه هم مسجد بودن،شب بیست و یکم ماه رمضون،ساعت سه بود برگشتیم خونه و تا اذان بیدار بودیم و بعدش خوابیدیم
-
روزای تنهایی
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 12:26
چهارشنبه ۲۵ تیراامروز حمید اومد خونمون،ولی من همش کار داشتم پشت کامپیوتر بودم،آخر شب موقع خواب همه حرفام را که تو اون دفتر نوشته بودم براش خوندم،وگفتم این دیگه دفعه آخره،،
-
روزای بیکاری
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 11:55
شنبه ۳۱خرداد ساعت ده رفتیم بانک ملی کارتم گرفتیم بعدش رفتیم بانکرفاه ک رمز کارتما بغز کرد،بعدس رفتیم خود پرداز کشاورزی پولما ریخته بودن دویست تومن دادم به حمید رفتیم محضر شناسنامهذو سند ازدواجمونا گرفتیم ،بعد کپی شناسنامه ام را بردم تامین اچتماعی گفتن شش ماه به بیمه بیکاریت اضافه میشه، بعدش رفتیم اصفهان ،هوا خیلی گرم...
-
روزای بیکاری
شنبه 14 تیرماه سال 1393 20:03
شنبه ۳۱خرداد ساعت ده رفتیم بانک ملی کارتم گرفتیم بعدش رفتیم بانکرفاه ک رمز کارتما بغز کرد،بعدس رفتیم خود پرداز کشاورزی پولما ریخته بودن دویست تومن دادم به حمید رفتیم محضر شناسنامهذو سند ازدواجمونا گرفتیم ،بعد کپی شناسنامه ام را بردم تامین اچتماعی گفتن شش ماه به بیمه بیکاریت اضافه میشه، بعدش رفتیم اصفهان ،هوا خیلی گرم...
-
روزای بیکاری
شنبه 14 تیرماه سال 1393 18:42
-
روزای بیکاری
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 20:31
پنج شنبه ۲۹خرداد امروز ساعت ده صبح رفتیم اصفهان، مامان و بابا را گذاشتیم خونه حسن آقا ومنارسوندخونه سمیه وخودش رفت خونشون،،،،تا ظهر همه کادوها را گذاشتیم تو سبد خیلی قشنگ شد ساعت پنج حمید اومد دنبالم و رفتیم خونه حسن آقا تقریبا یه نیم ساعتی اونجا بودیم تاعلی اومد و رفتیم خونه حمید خیلی خوش گذشت به جز معصومه همه بودن...
-
روزای بیکاری
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 20:19
-
روزای بیکاری
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 18:56
دوشنبه ۲۶خرداد امروز رفتم اصفهان کادوها هم بردم خونه ص گذاشتم و رفتیم واسه خرید بقیه چیزا،،،سبد هم سفرش دادیم و تا ظهر همه خریدها را انجام دادیم ،واسه نهار رفتیم خونه سمیه،،،،و اونجا دیدیم دمپایی نیست زنگ زدیم مغازه لباس فروشی جا موند و ابوالفضل رفت گرفت قرار شد پنج شنبه برم تا کادوشون کنیم،،،، خدایا شکرت
-
روزای بیکاری
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 18:50
شنبه ۱۷خرداد امروز صبح حمید برگشت خونمون بعداز نهار رفتیم بیرون یکم تاب خودریم و عکس هم گرفتیم بعدش برگشتیم خونه وحمید غروب بود که رفت اصفهان ،و فردا صبحش رفت،،،خ خدایا شکرت،،،
-
روزای بیکاری
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 18:46
جمعه ۱۶خرداد امروز از صبح وسایلی را باید میبردیم محضر آماده کردم بعدش نهار درست کردم که حمید هم اومد لباسشم آورده بود ،فاطمه و زینب اومدن و با مرضیه ساندویچ هارا درست کردن،بعدش دوش گرفتم و رفتم خونه عمو محترم اومد آرایشم کرد وسایلمون کم بود ولی خوب شد کم کم همه رفتن و آخر هم من و حمید و زهرا و زن عمو رفتیم،همه جلو در...
-
روزای بیکاری
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 18:31
پنج شنبه ۱۵ خردغد امروز از صبح رفتیم خونه عمو را تمییز کردیم ،ظهر دوش گرفتم و رفتم خونه عمو لباسما پوشیدم زهرا آرایشم کرد ساعت پنج رسیدن خیلی شلوغ شده بود،، همه چی خوب بود تا اون وسط یه دفعه عموی حمید مناکشید کنار و یه حرفایی زدکه اعصابم خورد کرد گفت تو حمیدا شکار کردی،،،،گفت اگه برادرام دختر داشتن حنید تو را نمیگرفت...