-
تو که نیستی
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 08:32
اینروزا خیلی استرس ونگرانیام زیاد شده همش حس میکنم یه چیزی باعث میشه من وحمید به هم نرسیم.آخر هفته قراره بیاد واسه محرمیت خوندن خیلی خوشحالم وحس خوب دارم ولی از اونطرف به شدت استرس دارم واصلا آروم وقرار ندارم. همه چیزاسپردم بخدا میدونم کمکم میکنه اما هرشب خوابای بد میبینم واینا باعث میشه بیشتر نگران بشم خدا کنه همه...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 10:59
2شنبه 7بهمن 92 امروز ساعت 6صبح حمید ومادرش اومدن خونمون نماز را اونجا خوندن وچای خوردیم ورفتیم برای آزمایش.اونجا عکس نداشتم رفتیم عکس گرفتیم. بعدش حمید مامانا رابرد امامزاده واز خودش خون گرفتن ولی از من گفتن بعدا اگه لازم شد میگیریم.عدم اعتیاد هم که گفتن چون یک ماه وقت داره وقتی خواستید عقد کنید بدید.بعدش من رفتم کلاس...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 10:43
شنبه 5بهمن 92 امروز عصر حمید وخانوادش اومدن خونمون وبرای آزمایش رفتن اجازه بگیرن.خیلی خوش گذشت .من وحمید باهم قهر بودیم ولی من جلو خانوادش اصلا نذاشتم بفهمن وخیلی باهاشون خوب برخورد کردم.بعد حمید میگفت خیلی نگران بودم که نکنه حالا که ما مشکل داریم جلو اونا هم برخوردت خوب نباشه.چون ما به هم قول دادیم برای همیشه هیچ وقت...
-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 08:04
5شنبه 3 بهمن92 امروز ظهرحمیداومد دنبالم خیلی دلم براس تنگ شده بود رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت.یه دسته گل خوشکل برام آورده بود خیلی خوشحال شدم.بعدشم رفتیم شرکت یکم اونجا موندیم بعد منا رسوند خونه ورفت اصفهان که به مهمونیش برسه.
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 13:39
امروز رفتم دسته چکم را گرفتم وخدارا شکر کارای هر 2تا وامم داره انجام میشهوبه امید خدا امیدوارم بدون هیچ مشکلی حل بشه.تو شرکت هم خیلی سرم شلوغه و حسابی کارایی عقب افتاده دارم. سعی میکنم به همشون برسم که وقتی حمید میاد کار خاصی نداشته باشم وبتونم برم مرخصی. خداجونم به خاطر همه چیز ممنونم.
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 13:36
2شنبه 16دی 92 ازصبح باحمید فتیم بازار من یه کفش وروسری وشلوار خریدم وحمید هم یه دونه کفش ویه شلوار خرید .خیلی هوا سرد بود وبرف میومدوحمید دل درد داشت ومن خیلی براش ناراحت بودم.ظهر قرار شد منا برسونه وبرگرده وبرن چون دوستش خیلی زنگ میزد توی مسیر هوا خیلی بد بود خیلی از ماشینا از جاده بیرون رفته بودن وتویه شرایط خیلی...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 13:29
یک شنبه 15دی 92 صبح حمید زنگ زد که اومدم اصفهان ومیام دنبالت که باهم باشیم.غروب اومد دنبالم ورفتیم بیرون وخیلی خوش گذشت شب باهم بودیم.
-
تو که نیستی
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 15:47
دیشب ازساعت یازده تا 4صبح باحمید صحبت کردیم خیلی حرفایی خوبی بود ازهمه چیز بخصوص آینده وزندگیمون. خداکنه همونطوری بشه که میخواهیم.من واون خیلی برنامه داریم امیدوارم به همش برسیم.حمید واقعا فهمیده اس ومن خیلی بهش افتخار میکنم.قرار هفته دیگه بیاد که بریم آزمایش.دیشب بهش گفتم اگه آزمایشمون به هم نخورد چی؟خیلی راحت گفت...
-
تو که نیستی
جمعه 6 دیماه سال 1392 16:56
چندروز که نمیدونم چرا مرتب باحمیدبحثمون میشه.من تمام تلاشم میکنم که اینطوری نباشه اما نمیدونم چرا درست نمیشه امروز یک مطلب تو اینترنت خوندم که اصولا بحثایی که سر مسائل جزئی پیش میاد مثلا مثل مشکل من وحمید بیشتر دختر مقصر چون مردها اصولا کلی نگر هستند.من میدونم که سربعضی مسائل الکی گیر دادم ولی حمیدم بی تقصیرنبود.به هر...
-
تو که نیستی
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 09:26
-
تو که نیستی
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1392 11:11
دیروزرفتم اصفهان وترمینال با حمید قرارگذاشتم.اومد دنبالم اولش که ناز کردم وقهرکه چرا دیر اومدی .اینقدخوشتیپ شده بود داشت بهش حسودیم میشد.اول البوم عکساشاآورده بود چندتاشاانتخاب کردم برداشتم.بعدش رفتیم بازار اول بازارطلا الکی چرخیدیم حلقه انتخاب کردیم وسرگرم بودیم بعدشم رفتیم مانتو خردیم وشلوار وهردمون لباس زیر.بعدهم...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 26 آذرماه سال 1392 13:38
من عادت دارم به فرو ریختن بی صدا در خود و قهقهه های پر هیاهو چه کسی باور دارد گلبول های اندوه در خون سرخ من جاریست چشم هایم را می دزدم که مبادا چشمی بخاند در آن حقیقت تلخ درونم را همان تلخی زهرگونه ای را که پی در پی شیرین میکنم به یاد بوسه های تو
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 26 آذرماه سال 1392 09:41
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 12:21
دیروز حمیداومددنبالم خیلی از دیدنش خوشحال شدم گفت زود کاراتا بکن تا بریم چون کلید خونه دوستش راگرفته بود وقراربود شب اونجا بمونیم به هزارمصیبت خانواده را پیچوندم.رفتیم شاهین شهر بعد حمید ماشین را دادبه پسر عموش.بعد رفت 2تاساندویچ گرفت واومد.بعد از نهار یکم دراز کشیدیم وصحبت کردیم.اتفاقای خیلی خنده داری افتاد ودرکل خوش...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 09:05
در وجـــود هــــر زن ، دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد ، در آغـوشـش بـگـیـر ، نـوازشـش کـن ... خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی ، جـایـی نـمـی روی ، طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد ... وقـتـی بـا...
-
توکه نیستی.....
شنبه 23 آذرماه سال 1392 13:03
این چند روزحمیدجونم فشرده کاراش را انجام داد که اگه بشه امشب بیاد.خیلی دلتنگشم.وخیلی ذوق دارم برا اومدنش کلی نقشه کشیدیم قرار باهم بیرون بربم فردا مرخصی میگیرم وکلی بهمون خوش میگذره.امروز رفته بود ماشینش درست کنه خداکنه درست بشه وامشب بیاد اگه نه که فردا میاد.4شنبه زنگ زد خونمون وجوابشا گرفت مامانم گفت ما تحقیقاتمون...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 13:04
مگر نمیگویند که هر آدمی یک بار عاشق میشود ؟ پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی دل میبازم باز ؟ چرا هربار که از کنارم میگذری نفست میکشم باز ؟ چرا هربار که میخندی در آغوشت در به در میشوم باز ؟ چرا هر بار که تنت را کشف میکنم تکههای لباسم بال درمیآورند باز ؟ گل قشنگم برای ستایش تو بهشت جای حقیری ست با همین...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 08:34
اینروزاحمیدخیلی سرش شلوغه کمتر تلفنای منا جواب میده.خودشم زیاد پیداش نیست.من نمیتونم بفهمم درطول روز یک مسیج چقد ازش وقت میگیره .ازاینکه سرش شلوغه متنفرم.شنبه گفت 2روز دیگه میام ولی حالا میگه هفته دیگه میام.همش همینطوریه.تازه حالام که میاد چون جایی کار داره.بخاطر من نمیاد.حتی یبارم به خاطر من نیومده.اصلا اینچیزا براش...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 15:24
-
تو که نیستی
جمعه 15 آذرماه سال 1392 13:28
آرامشی میخواهم خلوتی میخواهم ... تو باشی و من در کنار هم تو سکوت کنی و من گوش کنم و من آرام بگویم *دوستت دارم* و تو گوش کنی و آرام بگویی: من بیشتر ... بودنت را دوست دارم وقتی دست دور کمرم حلقه میکنی... و مرا به آغوشت سفت میفشاری ... و وادارم میکنی که به هیچکس فکر نکنم ... جز تو ...
-
تو که نیستی
جمعه 15 آذرماه سال 1392 11:12
دیشب با حمیدجونم از ساعت یک تا ساعت 5صحبت کردیم وچقد خوش گذشت خیلی حرفای خوبی زدیم وبازم بیشترهمدیگه را شناختیم وبازم به همدیگه یادآوری کردیم که چقد عاشق همدیگه هستیم.خیلی دلتنگشم کاش زود بیاد.فکر کنم میخواد بیاد و سورپرایزم کنه.آخرشم دیگه خیلی عشقولانه شدیمو.......... حیف که کنار هم نبودیم.ولی برای اومدنش برنامه ریزی...
-
تو که نیستی
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 22:24
روزای خوبی را با حمیدم میگذرونم.فقط خیلی دلتنگشم یک هفته اس که رفته.خیلی دلتنگشم اونم همینطور منتظرم به زودی برگرده.دیگه خیلی باهم راحت تر شدیم.دیشب باهم صحبت کردیم وبهم گفت از بسکه حس خوبی بهت دارم هرکی میپرسه چرا زودتر ازدواج نرکدی میگم نه تها پشیمون نیستم بلکه خیلی خوشحالم چون خدا ترا بهم داد. خیلی سرم شلوغه دست...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 16:49
5شنبه 7آذر 92 امروز فقط خدامیدونه چقد استرس داشتم. ظهر رفتم خونه ع مامانم وم شام آماده کرده بودن ولی من گفتم نمیمونن وبعد چقد ضایع شدم. وقتی حمید اس داد که داریم میاییم فقط خدا میدونه که چه حالی داشتم.2تا خواهراش شوهر خواهرش ومامنش بودن.خیلی خانواده خونگرم ومهربونی بودن و من الکی استرس داشتم شام هم موندن.مثل مهمونی...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 16:40
4شنبه 6آذر 92 امروز حمید عزیزم اومد دنبالم ساعت 10مرخصی گرفتم ورفتیم اصفهان.کلی گشتیم واز فردا حرف زدیم.موقع برگشتن رفتیم از محل مرغداریش اومدیم.وتو ی مسیر چند بار ایستادیم و...........یکم عشقولانه بودیم.خیلی کنارش احساس آرامش دارم.وچقد خوش گذشت. روز خوبی به بود ویه روز قشنگ به روزای عشقمون اضافه شد.
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 10:15
یک شنبه سوم آذر امروز حمید اومد دیدنم .فقط خدا میدونه چقدر دلم براش تنگ شده بود.رفتیم اصفهان تا شب بیرون بودیم .پیتزا سفارش دادیم ورفتیم بازار یه تاپ خیلی خوشکل برام خرید.بعدم رفتیم شام.موقع برگشتن تو مسیر نزدیک پلیس راه موندیم..........خوش گذشت فقط یکم استرس داشتم که خدا راشکر مشکلی پیش نیمود اون وسط یه دفعه ف زنگ زد...
-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 08:33
نمیدونم چرا این چند روز همش با حمید بحثمون میشه دیشب دوباره بحثمون شد و اونم گفت تا نامزدی دیگه بهت زنگ نمیزنم.خیلی اعصابش خورد بود ومنا مقصر میدونه.منم حالم گرفته بود واونا مقصر میدونستم.صبح از ساعت 5بهش اس دادم اونم بیداربود.خیلی با اس حرف زدیم نمیدونم ناز میکرد یا واقعا میخواد تا نامزدی باهم نباشیم.من همه تلاشم...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 08:20
دیروز سر قیافه وظاهر خودم خیلی بل حمید بحثم شد نمیدونم چرا گیر دادم که تو از قیافه من خوشت نمیاد اونم از بس اعصابش خورد شد گفت آره همینطوره که تو میگی.منم گیر دادم نمیتونم با کسی باشم که ازظاهرم راضی نیست وهمه چی تموم.چند بار زنگ زد.خیلیب برام توضیح دادکه چون عصبانیم کردی اینطور گفتم .اگه خوشم نمیومد که انتخابت...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 14:30
شنبه حمید اومد وباهم رفتیم رفتیم بیرون.اول یکم تو شهر گشتیم بعدهم نهارگرفتیم رفتیم تو یه پارک.بعدنهار اونجا موندیم وخیلی خوش گذشت و......از بس اصرار کردم بر گشتیم شرکت میخواستم پولارا بردارم وبعدمنا برسونه کلاس داشتم.تو شرکت یه اتفاقی افتاد چون برا اولین باربود هیچوقت فراموشش نمیکنم.وانگار عشقم بهش خیلی بیشتر شد.روز...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 09:21
-س ص ب عزیزم عشقم خیلی دوستتدارم صبح خوبی داشته باشی گلم -س ص تو هم بخیر من بااینهمه انرژی چیکارکنم حمیدجونم -ورزش صبحگاهی انجام بده -بدون تواصلامزه نمیده -چی -ورزش صبحگاهی حمیدجونم -معلومه بی من نبایدم مزه بده گلم -پس زودبیا -چشم خانومم چشم حتما -دلم میخواد به همه نشونت بدم بگم مال همیم -زیاد دور نیست گلم
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 09:15
ط-س خوبی -چند دیروزهرچی زنگ زدم ج ندادی دلم یهوتو را خواست خیلی خیلی خواص -کی؟واسه همین دوباره زنگ زدی؟تو دلت منا خواس؟ -نه بخاط تو که جور خواص منا خواس -خودت بخون من اصلا نفهمیدم چی گفتی -هیچی ولش کن من خیلی دوستت دارم -گفتم چی نوشته بودی؟ -خوب بخون -حتما خوندم که نفهمیدم -چندباردیروز زنگ زدم ج ندادی چرا؟دلم یه تو را...