سه شنبه بیست و پنجم شهریور
امروزصبح ازحمیدخواستم که بمونه،با کلی ناز کردن قرارشد نهار بمونه و بعد از نهار بره،خیلی ناراحت بودم بعد از اینهمه مدت که باهم بودیم خیلی حالم گرفته بود،عصر رفت اصفهان و آخر شب رسید،،،،،،