چهارم اسفند بود که خیلی اتفاقی شنیدم یه کاروان هشتم میره کربلا بهش زنگ زدم و اونم قبول کرد و پول ریخت به خسابم و هشتم اسفند راهی کربلا شدیم بهترین لحظه ای زندگیم مجاورت با حرم ائمه بود فرودگاه بغدادرفتیم و ساعت دوازد شب رسیدیم نجف برلی نماز صبح رفتیم نجف خیلی زیبا و دلنشین بود چقد آرامش گرفتم رفتم کنار ضریح آقا امیر المومنین سه روز اونجابودیم مسجد کوفه هم رفتیم خیلی زیبا بود بعد رفتیم کربلا برای نماز ظهر حرم آقا حضرت ابوالفضل هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روزی برم پابوس آقا عصر رفتیم حرم امام حسین اون ضریح آرامش بخش شش گوشه،میگن زیر بقعه امام حسین دعا مستحابه خیلی دعاکردم واسه همه،سه روز کربلا بودیم همه چیز خیلی خوب بود بجز ارتباط من و اون حتی اونجاهم جلو حرم امام حسین فحاشی کرد، و فقط خدا مسدونه که دیگه دارم تحملش میکنم،،،،روز آخر کاظمین بودیم دو امام غریب حال و هوای مشهد را دلشت چقدر دلنشین بود نماز امامدجواد خوندم و از شون زندکی خواستم حمعه برگشتیم اصفهان و همه اومدن استقبالمون و از همون شبش دوباره رفتارای بدش شروع شد شب اصفهان بودیم فردلش اومدیم خونه نا و ظهر یک شنبه بود که رفت،وهمه چیز مثل سابق شد ومن همچنان تو عذاب لحظه های که بخاطر دروغاش از دست دادم و دیگه تقریبا هیچ محبتی هم بهش ندازم،،،،،،،