تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

روزای تنهایی

چهارم  اسفند بود که خیلی اتفاقی شنیدم یه کاروان هشتم میره کربلا بهش زنگ زدم و اونم قبول کرد و پول ریخت به خسابم و هشتم اسفند راهی کربلا شدیم بهترین لحظه ای زندگیم مجاورت با حرم ائمه بود فرودگاه بغدادرفتیم و ساعت دوازد شب رسیدیم نجف برلی نماز صبح رفتیم نجف خیلی زیبا و دلنشین بود چقد آرامش گرفتم رفتم کنار ضریح آقا امیر المومنین سه روز اونجابودیم مسجد کوفه هم رفتیم خیلی زیبا بود بعد رفتیم کربلا برای نماز ظهر حرم آقا حضرت ابوالفضل هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روزی برم پابوس آقا عصر رفتیم حرم امام حسین اون ضریح آرامش بخش شش گوشه،میگن زیر بقعه امام حسین دعا مستحابه خیلی دعاکردم واسه همه،سه روز کربلا بودیم همه چیز خیلی خوب بود بجز ارتباط من و اون حتی اونجاهم جلو حرم امام حسین فحاشی کرد، و فقط خدا مسدونه که دیگه دارم تحملش میکنم،،،،روز آخر کاظمین بودیم دو امام غریب  حال و هوای مشهد را دلشت چقدر دلنشین بود نماز امامدجواد خوندم  و از شون زندکی خواستم حمعه برگشتیم اصفهان و همه اومدن استقبالمون و از همون شبش دوباره رفتارای بدش شروع شد شب اصفهان بودیم فردلش اومدیم خونه نا و ظهر یک شنبه بود که رفت،وهمه چیز مثل سابق شد ومن همچنان تو عذاب لحظه های که بخاطر دروغاش از دست دادم و دیگه تقریبا هیچ محبتی هم بهش ندازم،،،،،،،

روزای تنهایی

تو دی ماه بود که دوباره منا باخودش برد اونجا.تقریبا میتونم بگم بدترین روزا را داشتم اصلا بهم خوش نگذشت اونجا بود که فهمیدم تمام مدتی که باهام دعوا میکرد و دوران عقدما به حهنم تبدیل کرد فکری که راجع بهش میکردم درست بود و با اون زن ارتباط داشته که متاسفانه دوباره با دروغ و فحاشی درستش کرد،سعی کردم ازش بگذرم ولی هرکاری کردم نشد،چطور میتونم از یکسال از بهترین روزای زندگیم که خراب شد بگذرم یک ماه اونجا بودم و برگشتیم،بعد بخاطر کارای ماشینش با مامانم رفتیم تهران  پنج روز تهران و قم بودیم، بعد که برکشتیم همه باقیمونده جهیزیه ام راگرفتم وخونه هم اجاره کردیم و قرار شد بعد فاطمیه یه مهمونی کوچیک بگیریم و تموم،،،،،،،‌