تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تو که نیستی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تو که نیستی

جمعه 25 بهمن 92


امروز حمید جونم  برگشت خیلی براش دلتنگم  بخصوص ایندفعه چون بیشتر باهم بودیم  اینهمه خاطره خوب داریم.به خدا میسپارمش.



خداجونم بخاطر همه مهربونیات به خاطر اینهمه لطفی که به من داشتی ازت منونم.

تو که نیستی

5شنبه 24بهمن92

امروز صبح حمید منا رسوند شرکت وخودش زود برگشت  میخواست بره آماده شه وشب بیان خونمون.



منم آزانس گرفتم رفتم خونه برای شام مرغ درست کردم.غروب بود اومدن دایی هم اومد.بعداز شام مادرش انگشتر دستم کرد.خیلی احساسس خوبی داشتم وآخر شب رفتن.

تو که نیستی

4شنبه 23بهمن 92

امروز حمید اومد دنبالم فقط خدا میدونه چقدر از دیدنش خوشحال شدم. رفتیم اصفهان تو ی بازار طلا فروشی دنبال یه انگشتر قشنگ بودیم که پیدا نکردیم .رفتینم شاهین شهر نهار گرفتیم تو پارک خوردیم بعدش رفتیم  خونه داداشش چن اونا قم بودن یکم استراحت کردیم وبرگشتیم  اصفهان رفتیم بازار یه انگشتر خیلی خوشکل برام خرید وگوشواره ام  خریدم البته پولشا حمید داد. یه کفش هم واسم خریدشب دوباره رفتیم خونه  حمید شام  آماده کرد شام خوردیم تا صبح اونجا بودیم.

تو که نیستی

خدارا شکر چشم بد دور با حمید جونم تو اوج هستیم وروزای خیلی خوب وعشقولانه والبته عاقلانه ای را سپری میکنیم همه چی عالیه خدا جونم بخاطر اینهمه لطف ومهربونیت ممنونم. ازت میخوام کمکمون کنی همه چیز خیلی خوب بپیش بره وبتونیم بهترین زندگی را برای هم درست کنیم.....