تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تو که نیستی

اینروزا خیلی استرس ونگرانیام زیاد شده همش حس میکنم یه چیزی باعث میشه من وحمید به هم نرسیم.آخر هفته قراره بیاد واسه محرمیت خوندن خیلی خوشحالم وحس خوب دارم ولی از اونطرف به شدت استرس دارم واصلا آروم وقرار ندارم. همه چیزاسپردم بخدا میدونم کمکم میکنه اما هرشب خوابای بد میبینم واینا باعث میشه بیشتر نگران بشم  خدا کنه همه چیز به خوبی تموم شه.


اینروز خیلی نگران مادرم هستم میترسم مشکلی براش پیش بیاد به داییم گفتم براش نوبت ماموگرافی بگیره.میدونم که خدا کمکمون میکنه وچیزی نیست ولی بدجوری ذهنم درگیره.


خدای مهربونم بخاطر همه نعمت هات به خاطر سلامتی که به من وخانواده ام وحمید جونم دادی ممنونم بخاطر همه چیز ممنونم وشرمنده ام بخاطر همه گناهام میدونم کمکم میکنی

توکه نیستی.....

2شنبه 7بهمن 92


امروز ساعت 6صبح حمید ومادرش اومدن خونمون نماز را اونجا خوندن  وچای خوردیم ورفتیم برای آزمایش.اونجا عکس نداشتم رفتیم عکس گرفتیم. بعدش حمید مامانا رابرد امامزاده  واز خودش خون گرفتن ولی از من گفتن بعدا اگه لازم شد میگیریم.عدم  اعتیاد هم که گفتن چون یک ماه وقت داره  وقتی خواستید عقد کنید بدید.بعدش من رفتم کلاس حمیدم رفت پیش اونا .وقتی کلاسم تموم شد ح جواب آزمایشا آورد خدا راشکر مشکلی نداشت من واکسن  کزاز زدم.منا رسوند پیش مامانا وخودش رفت کلاس .مامانش خیلی از خاطره هاش برام گفت ظهر هم نهار اومدیم خونمون.قیمه بادمجون درست کردم خوشمزه شده بود.ح همش تو آشپزخونه پیش من بود.بعد از نهار هم رفتن چون قرار بود شب برگرده.خیلی ناراحت بودم از اینکه میخواد بره.


 خداجونم بخاطر همه چیز ازت ممنونم.خدا را شکر خیلی ممنونم که همه چیز داره خوب پیش میره.


توکه نیستی.....

شنبه 5بهمن 92


امروز عصر حمید وخانوادش اومدن خونمون وبرای آزمایش رفتن اجازه بگیرن.خیلی خوش گذشت.من وحمید باهم قهر بودیم ولی من جلو خانوادش اصلا نذاشتم بفهمن وخیلی باهاشون خوب برخورد کردم.بعد حمید میگفت خیلی نگران بودم که نکنه حالا که ما مشکل داریم جلو اونا هم برخوردت خوب نباشه.چون ما به هم قول دادیم برای همیشه هیچ وقت اگه خدایی نکرده مشکلی داشتیم نذاریم کسی بفهمه.بعد از خونه ما رفتم قم وقرار شد 2شنبه بریم آزمایش.

توکه نیستی.....

5شنبه 3 بهمن92


امروز ظهرحمیداومد دنبالم  خیلی دلم براس تنگ شده بود رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت.یه دسته گل خوشکل برام آورده بود خیلی خوشحال شدم.بعدشم رفتیم شرکت  یکم اونجا موندیم  بعد منا رسوند خونه ورفت اصفهان که به مهمونیش برسه.