تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

توکه نیستی.....

امروز رفتم دسته چکم را گرفتم وخدارا شکر کارای هر 2تا وامم داره انجام میشهوبه امید خدا امیدوارم  بدون هیچ مشکلی حل بشه.تو شرکت هم خیلی سرم شلوغه و حسابی کارایی عقب افتاده دارم. سعی میکنم به همشون برسم که وقتی حمید میاد کار خاصی نداشته باشم وبتونم برم مرخصی.



 خداجونم به خاطر همه چیز ممنونم.

توکه نیستی.....

2شنبه 16دی 92

ازصبح باحمید فتیم بازار من یه کفش وروسری وشلوار خریدم وحمید هم یه دونه کفش ویه شلوار خرید.خیلی هوا سرد بود وبرف میومدوحمید دل درد داشت ومن خیلی براش ناراحت بودم.ظهر قرار شد منا برسونه وبرگرده  وبرن چون دوستش خیلی زنگ میزد توی مسیر هوا خیلی بد بود خیلی از ماشینا از جاده بیرون رفته بودن وتویه شرایط خیلی خطرناک منا رسوند ولی نتونستم برم خونه.قرارشد برم خونه داداشم.موقع خدافظی دیگه نتونستم خودماکنترل کنم وگریه کردم خیلی براش نگران بودم  آخه هوا خیلی بد بود وجاده ها یخ زده بود بر عکس گوشیش هم شارزنداشت.خیلی نگرانش بود تا اینکه خواهرش زنگ زد اونا هم نگران شده بودن .بعدش فقط خدا میدونه چه حالی داشتم که بالاخره خواهرش اس داد که رسیده خونه .

تو این 2روز متوجه شدم حمید خیلی صبور وآرومه وخیلی باهام کنار میاد وعشقم نسبت بهش چند برابر شد.

 مهندس الف  برام یک پاکت  پول آورد.خدایا ممنون که به موقع بهم کمک میکنی.

خدایا به خاطر همه چیز ممنونم.منا ببخش که با اینهمه نعمت که بهم دادی بنده خوبی نیستم.

توکه نیستی.....

یک شنبه 15دی 92

صبح حمید زنگ زد که اومدم اصفهان ومیام دنبالت که باهم باشیم.غروب اومد دنبالم ورفتیم بیرون وخیلی خوش گذشتشب باهم بودیم.

تو که نیستی

دیشب ازساعت یازده تا 4صبح باحمید صحبت کردیم خیلی حرفایی خوبی بود ازهمه چیز بخصوص آینده وزندگیمون. خداکنه همونطوری بشه که میخواهیم.من واون خیلی برنامه داریم امیدوارم به همش برسیم.حمید واقعا فهمیده اس ومن خیلی بهش افتخار میکنم.قرار هفته دیگه بیاد که بریم آزمایش.دیشب بهش گفتم اگه آزمایشمون به هم نخورد چی؟خیلی راحت گفت خوب ازهم جدا مییشیم.منم توقع دیگه ای نداشتم ولی فکرشا نمیکردم اینقدر راحت باشه براش.الانم یکم ذهنم در گیر اون حرفشه.ولی دیشب ازهمه چی برام حرف زد از برنامه هاش وضعیت متالیش.وکارایی که قبلا انجام داده.امیدوارم واز خدامیخوام که همیشه سلامت باشه وهیچوقت هیچ مشکلی براش پیش نیاد تو مسائل مالی هم  موفق باشه تا درکنار بقیه شرایط از لحاظ اقتصادی هم تامین باشیم.


امروز ساعت ده ازخواب پاشدم تاالان دارم کار میکنم هنوز یخورده دیگه پیرینت مونده که نگرفتم.امیداورم کارم تو زمانی که دارم انجام بشه .اونوقت خیلی خیالم راحتره.

امروز یکم بحث داشتم تو خونه.خیلی سعی میکنم حرفی نباشه ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا نمیشه.


خداجونم بخاطر اینهمه نعمت بخاطر اینهمه لطفی که بهم داری ازت ممنونم.واقعا خجالت میکشم چون گناهام زیاده ولی میدونم که خیلی بخشنده وستارالعیوبی.خدایا کمکم کن که بتونم موفق باشم.وحالا که قراره باحمید زنگی کنم  همسر خوبی براش باشم.

تو که نیستی

چندروز که نمیدونم چرا مرتب باحمیدبحثمون میشه.من تمام تلاشم میکنم که اینطوری نباشه اما نمیدونم چرا درست نمیشه امروز یک مطلب تو اینترنت خوندم که اصولا بحثایی که سر مسائل جزئی پیش میاد مثلا مثل مشکل من وحمید بیشتر دختر مقصر چون مردها اصولا کلی نگر هستند.من میدونم  که سربعضی مسائل الکی گیر دادم ولی حمیدم بی تقصیرنبود.به هر حال باچند بار صحبت کردن بالاخره به نتیجه رسیدیم.با این حال درسته که بحثی نداریم ولی انگاررابطمون خیلی سرد.واین منا به شدت آزار میده چون من واون تو اوج بودم بهترین لحظه ها را  باهم داشتیم وانگار خودمون خودمونا چشم زدیم.ولی جدا از همه اینا دیروز حمید یه حرفی بهم زد که فکر نمیکنم هیچ وقت یادم بره تو اون لحظه های که صحبت میکرد بی اختیار اشک میریختم.بارها بهش گفته بودم مراقب حرفایی که میزنی باش بعضی چیزا دیگه هیچ وقت مثل اولش نمیشه ولی دیروز تو حرفاش بهم گفت هیچ فرقی براش نمیکنه که به من ابراز علاقه کنه یا نه ووقتی میدونم دوستم داره دلیلی نداره که بگه واگه اونروزتا حالا هم میگفته بخاطر این بوده که من گفتم تو رابطه لازمه ودوست دارم وگرنه براش فرقی نداره.معنی این حرفا یعنی اینکه اونروز تاحالا هرچی که گفتی از خودش نبوده.خودش ازگفتنش لذت نمیبرده بدون اینکه براش فرقی بکنه این حرفا رامیزده.خیلی به خاطر این موضوع دلم گرفته،اصلا فکرشا نمیکردم تمام این مدت حرفای میزده که براش فرقی نداشته.ازاین به بعدشم میدونم هرچی هم که زمان بگذره دیگه هیچ حرفیش به دلم نمیشینه یا حتی ازارم میده چقدربده که حرفایی بشنویی که طرفت فقط برا دلخوشیت میگه.من اصلا رابطه ای توش حرفای عاشقانه ورابطه عاطفی نباشه را دوست ندارم اصلا برام مفهمومی نداره وخیلی سخته تحمل اینجور رابطه برام.از اون طرف دیگه نمتونم  ازش حرفایی بشنوم که میدونم همینطوری بخاطر من میگه.وبرای خودش فرقی نمیکنه الانم که دارم اینا رامینویسم خیلی دلم گرفته .این حرفای حمید باعث شد که بریم به سمت یک رابطه سرد بی روح.من با همه توانم سعی میکنم حداقل از این به بعد از طرف من مشکلی نباشه ولی اصلا دل خوشی به نوع ارتباطم با حمید ندارم.همیشه فکرمیکردم چقدرخوب اونم حرفایی عاشقانه میزنه چقدرخوبه که اینقدرروحیه عاطفی داره ومثل هم هستیم ولی تازه متوجه شدم نه تنها اینطورنیست بلکه اصلا براش فرقی نداره.یعنی اگه من هیچوقتم بهش ابرازعلاقه نکنم براش فرقی نداره.اون میگه وقتی من میدونم بهم علاقه داری دیگه چه لزومی داره که بگی.تا جایی که من میدونم تو همه رابطه ها حرفای عاشقانه  خیلی به تازه مونده ودام رابطه کمک میکنه البته اگه اون احساسات صمیمانه وباصداقت وعلاقه بیان بشه.وخودمنم شخصا تاثیرشا حس میکردم.ولی متاسفانه الان باید یه رابطه خالی از اینا را تجربه کنم.من میدونم که حتی اگه بازم ابراز علاقه کنه دیگه به دلم نمیشینه.میدونم دوستم داره ولی وقتی بگه دوستت دارم چون داره کاری را میکنه که براش اهمیتی نداره درحقیقت مثل اینکه دورغ بشنوم.

الان دم غروبه حسابی دلم گرفته.حالم خوب نیست.با بعضی ازرفتاراش حتی گاهی وقتا احساس میکنم اصلا به اصل رابطه مونم زیاد مطمئن نیست وانگار به انتخابش که من باشم خیلی دیگه مثل قبل مطمئن نیست وتو انتخابش تردید پیدا کرده.هیچوقت احساساتم بهم دروغ نمیگه.حتی چندبار عمدا گفتم من دیگه نمیتونم خیلی راحت گفت خوب فکراتا بکن اگه نخواستی بگو.یعنی اینکه   چندان هم مهم نیست.صحبت کردنش هم باهام خوب نیست انگارداره ازم فرارمیکنه.به هرحال من نمیتونم اونا به زور نگه دارم.ولی تو بد موقعیتی این اتفاقا افتاد.زمانی که همه فهمیدن ومادرم بخاطر اینکه من دارم ازداوج میکنم اینقدرخوشحاله.

منم امیدم به خداست .خیلی هم حمید را دوست دارم.اگه باعث آزارش شدم حتما تو یک موقعیت مناسب ازش معذرت خواهی میکنم.وبهش میگم که عمدا نبوده اگه رفتار بدی داشتم.خیلی حرفای دیگه هم دارم که باید بهش بگم اگه رابطمون بهتر شد واونم خواست که همه چی مثل قبل بشه حتما باید یک سری حرفا را بهش بگم اگه نه که هیچی.

دلم میخواد همه چی خوب باش من خیلی زیاد عاشقشم.ازاینکه براش اعصاب خوردی درست کردم خیلی متاسفام  واز دست خودم ناراحتم.دلم میخوادبهترین لحظه ها را براش به وجود بیارم  وهمه تلاشم را میکنم واز خدا هم میخوام که کمکم کنه  والبته همه اینا بستگی به اینم داره که حمیدهم بخواد وکمک کنه.


به امید روزای خوب