تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

روزای بیکاری

شنبه ۳۱خرداد

ساعت ده رفتیم بانک ملی کارتم گرفتیم بعدش رفتیم بانک‌رفاه ک  رمز کارتما بغز کرد،بعدس رفتیم خود پرداز کشاورزی پولما ریخته بودن دویست تومن دادم به حمید رفتیم محضر شناسنامهذو سند ازدواجمونا گرفتیم ،بعد کپی شناسنامه ام را بردم تامین اچتماعی گفتن شش ماه به بیمه بیکاریت  اضافه میشه، بعدش رفتیم اصفهان ،هوا خیلی گرم بود وچون ماشین جوش میاورد کولرش خاموش بود یه دفعه تو خیابون نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی،خیلی سریع ترمز کرد واقعا  ترسیدم حالم بد شد،رفتیم سبزه میدون  سبدا را تحویل دادیم رفتیم ترمینال تا خنک باشه منتظر موندیم مصطفی بیاد،خیلی لحظه های سختی بود برام،بعدش حنید با مادرش رفت قم و آخرش  همونی شد که همه گفتن،همونی شد که به خاطرش به من فحش داد،اونموقع هم  جلو مادرش پشت تلفن خیای باهام بد حرف زد،تا آخرشبم حتی یک اس نداد  فکرشم نمیکردم  به این راحتی بره، به این راحتی باهام اینطور برخورد کنه،حتی یک لحظه هم  پیش خودش فکر نکرد ناراحته،از هم جدا شدیم،خیلی دیگه مونده تا دوباره همدیگه را ببینیم،،،،،،،خیلی دلم ازش گرفت خیلی

روزای بیکاری

شنبه ۳۱خرداد

ساعت ده رفتیم بانک ملی کارتم گرفتیم بعدش رفتیم بانک‌رفاه ک  رمز کارتما بغز کرد،بعدس رفتیم خود پرداز کشاورزی پولما ریخته بودن دویست تومن دادم به حمید رفتیم محضر شناسنامهذو سند ازدواجمونا گرفتیم ،بعد کپی شناسنامه ام را بردم تامین اچتماعی گفتن شش ماه به بیمه بیکاریت  اضافه میشه، بعدش رفتیم اصفهان ،هوا خیلی گرم بود وچون ماشین جوش میاورد کولرش خاموش بود یه دفعه تو خیابون نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی،خیلی سریع ترمز کرد واقعا  ترسیدم حالم بد شد،رفتیم سبزه میدون  سبدا را تحویل دادیم رفتیم ترمینال تا خنک باشه منتظر موندیم مصطفی بیاد،خیلی لحظه های سختی بود برام،بعدش حنید با مادرش رفت قم و آخرش  همونی شد که همه گفتن،همونی شد که به خاطرش به من فحش داد،اونموقع هم  جلو مادرش پشت تلفن خیای باهام بد حرف زد،تا آخرشبم حتی یک اس نداد  فکرشم نمیکردم  به این راحتی بره، به این راحتی باهام اینطور برخورد کنه،حتی یک لحظه هم  پیش خودش فکر نکرد ناراحته،از هم جدا شدیم،خیلی دیگه مونده تا دوباره همدیگه را ببینیم،،،،،،،خیلی دلم ازش گرفت خیلی

روزای بیکاری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزای بیکاری

پنج شنبه ۲۹خرداد

امروز ساعت ده صبح  رفتیم اصفهان،

مامان و بابا را گذاشتیم خونه حسن آقا ومنارسوندخونه سمیه وخودش رفت خونشون،،،،تا ظهر همه کادوها را گذاشتیم تو سبد خیلی قشنگ شد  ساعت پنج حمید اومد دنبالم و رفتیم خونه حسن آقا تقریبا یه نیم ساعتی اونجا بودیم تاعلی اومد و رفتیم خونه حمید  خیلی خوش گذشت به جز معصومه همه بودن  شب خیلی خوبی بود واز کادوها راضی بودن خدا راشکر همه چی خوب برگذار شد کنار کادو ها عکس هم گرفتیم،،،،، آخر شب چون علی شیفت بود با حمید برگشتیم خونه،،،،

روزای بیکاری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.