یک شنبه بیست وسوم شهریور
صبح حمید رفت بیرون،نزدیک ظهر وسایلمونابرداشتیم وحرکت کردیم سمت جمکران،وقتی رفته بودم واسه نماز وضو بگیرم دیدم انگشتراما جاگذاشتم،از مسجد تا سرویس بهداشتی دویدم خداراشکر سرجاش بودن،بعدش حرکت کردیم نهار رابین راه خوردیم،ونزدیک غروب رسیدیم خونه،حمید دوش گرفت و واسه شام رفتیم خونه دایی مرتضی،خیلی خسته بودیم ،برگشتیم و زود خوابیدیم،،،،