-
توکه نیستی.....
شنبه 29 تیرماه سال 1392 09:21
ح-س چ خبر -س خ چ خ چ -سلام خوبی هیچ خبر تو چه خبر ح-یک شعرعاشقانه -عزیزم عشقت را هم چشیدم طعم کشک میداد -باز خوبه یه مزه ای داد حالا چرا کشک؟ -نشنیدی بعضی چیزا کشکه؟ -چی شد مامانت فهمید جریان حسینو -منم خوبم.....پرونده حسین بسته شد.مامانم هیچی نگفت -خوبه -تو چه خبر خونه پیدا کردی -هنوزکه نه ولی چنتا دیدیدم باید...
-
توکه نیستی
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 22:37
چندروزه حمیدخیلی کم پیدا شده اس نمیده اگه زنگ بزنم خیلی با گرمی جواب میده ولی پیداش نیست البته شاید مشکل ازمنه .ازروزی که اومد شرکت منم پیدام نیست انگاریه چیزی سر جاش نیست.کاش زودتراین اوضاع بهترشه. شنیدیم ح زن گرفته.خنواده دخترگفتن دخترمون پیشکش ح.فکر کن چه جور آدمایی هستن اینا که بدون خانواده ح را قبول کردن.خیلی...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 08:46
دیروزگفت فکر کردم فکرکردی میخوام بات تموم کنم.ومن یه بیماری دارم واز این چرندیات.خیلی اعصابما بهم ریخت هزارجورفکرمختلف اومد سراغم. ط-حمیدیه خواهش ازت دارم هیچوقت مناتحمل نکن.چون من اگه یه موقع نخوام باهم باشیم بت میگم.تو هم همین طورباش -چشم -خوشم نمیاداینطورجواب میدی وقتی من جدی ام -جدی گفتم ،چون منم مثل خودت بهت میگم...
-
توکه نیستی
شنبه 22 تیرماه سال 1392 21:40
امروز صبح حدس میزدم حمید میاد ولی گفتم شایدبه خاطرشرایطم اطلاع میده.ساعت ده بود یه دفعه اومد خیلی هول شدم اصلا باورم نمیشد.وخیلی هم خوشحال.تایک ونیم موند وبعد هم منارسوند خونه نمیدونم کاردرستی کردم باش اومدم یا نه ولی خیلی خوش گذشت.
-
توکه نیستی.....
شنبه 22 تیرماه سال 1392 11:31
ح-سلام صبح بخیرمادربزرگ نیومدی پسرتاببینی -سلام صبح بخیر.من هنوزتو عهدتیرکمون شاه زندگی میکنم بایدپسرم بیاد دیدنم.باید -بله-باید-هینطوره مادربزرگ ح-جایگاه من کجاس؟ -جایگاهت توزندگی کم خیلی خاصه یه جایی اون بالاها ولی اصلا امن نیست -یعنی اون بالا رو بمبه ضامنش دست کیه -رو بمب نیست واگه اینطورم بود دست خودته کافیه یه...
-
توکه نیستی.....
شنبه 22 تیرماه سال 1392 09:18
ح-شب بخیر -شب بخیر -خوابی یابیدار -فکرکنم بیدارم -چرافکر -چون دارم اس میدم معلومه بیدارم -گفتم شایدتو خواب اس میدی که بیشتر -بیشترچی؟ -هیچی -هیچی که کمه -برام دعاکردی؟ -اختیارداری-اومدم اص -نگفتی میای.وقتی فکرمیکنم انگاربعضی وقتازیادی حرف میزنم -براچی -کلایامن زیادی حرف میزنم یانمیخوای بامن حرف بزنی.همش من باتوحرف...
-
توکه نیستی
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 23:04
ح-دوست داشتن نم نم باران است کم میآیدوبه درازامیکشد.بارانی دوستت دارم -تورا خدا؟ -چی؟ -همین طورتو -حمیدتحویلت میگیرم یه موقع خودمعشوق پنداری نگیریا.نمیتونم درمانت کنم -من خوددرمانی دارم نگران نباش ط-اسمتامیذارم هوشنگ -چرا؟ -باهوشی -اهو تو هم زرنگتری -من چرا -چون یدونه ای عروسکی کارت درسته -بعدبگو ط خواسته نازکنه ارزون...
-
توکه نیستی
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 22:54
-سلام دارم میرم فرودگاه -ساعت چندمیری -بسلامت -کاش تو هم بودی -خیلی خوب میشد -گفتی میم که بعدنیومدی -توداری میری یبارنگفتی تو هم بیا
-
توکه نیستی
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 17:55
5شنبه 13/4/92رفتم مشهد با م.خیلی عالی بود وحالم خیلی خوبه.ممنونم خداجون.امیدوارم که زیارتم مورد قبول واقع بشه. دوشنبه برگشتم وازسه شنبه رفتم سرکار.بعدازچندروزیکم برام سخت بود.امروزم که اگه خدا قبول کنه روزه ام.حالم مساعد نیست احتمالا فردانتونم بگیرم. حمیدهم این روزها خوبه ودرنوسان بعضی وقتاعشقولانه بعضی وقتا جدی...
-
توکه نیستی
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 22:10
امروز باحمید خیلی جدی صحبت کردیم حالم از این غرور بهم میخوره بازم بش گفتم منم قصد ازدواج ندارم اونم گفت تو برام بهترین گزینه ای ولی فعلا شرایطشا ندارم گفت دوستت دارم ولی هنوز عاشقت نیستم گفت اگه عاشقت بشم جرات وجسارت گفتنشا دارم مثل تو نیستم که میترسی حستا بگی.هم خوشحالم که حرفشا رو راست میگه هم ناراحتم که دقیقا...
-
توکه نیستی
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 20:50
حمید بااون غرورش پیشنهاد داد دوستی ما اگه بخوای ماندنیست.بالاخره اعتراف کرد که من دختری نیستم که جلوش کم بیارم امروز3روزه ازش خبر ندارم.میدونم منتظره بش اس بدم یا زنگ بزنم ولی من بیشتر از اینابرا خودم ارزش قائل میشم.امروز بالاخره کم آورد ویه تبریک ساده واسه ولادت امام زمان فرستاد منم 2ساعت بعدش یه تبریک فرستادم.تا چی...
-
توکه نیستی
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 21:58
امروز پنج شنبه حمید اومد محل کارم .ازصبح اول وقت اومد تاظهرهم موند.خیلی خوش گذشت وروز خوبی بود.ولی حیف که یجورایی شاید هم از سر غرور بهم فهموند که دنبال عشق وعاشقی نباش.منم کم نیاوردم همینا را بهش گفتم دیگه داره حالم بهم میخوره از این غرورلعنتی..............
-
تو که نیستی!!!!
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 23:24
چندروزی که حمیدمرتب اس میده ومنم ج میدم تاحالا حتی 2بارتاصبح بیداربودین ولی همش حرفای الکی ومسخره بازی.خیلی زرنگه ومغرور. اصلا نمیفهممش انگارداره بازیم میده خیلی میخوادغرورمابشکنه از حرفاش ورفتارش معلومه میخواد من یه طوری بگم دوسش دارم ولی من از اون مغرور تر. دوس ندارم این ارتباط به دوستی ختم بشه کاش میدونستم چطوری...
-
تو که نیستی!!!!
شنبه 4 خردادماه سال 1392 22:24
بالاخره دیروز حمید اس داد برا تبریک روز مرد وکم کم سر صحبت باز شد تا ساعت 4صبح طول کشید ولی همش حرفای شوخی بین حرفاش چندبارغیرمستقیم ابراز علاقه کرد ولی اصلا معلوم نبود راس میگه یا سرکاریه،برخلاف ظاهرش وبرخورداش تو اس دادن فهمیدم خیلی زرنگترو عاقل تر از اونیه که فکرمیکردم.الان اصلا نمیدونم علاقه بودیا سرگرمی.چدروز پیش...
-
تو که نیستی!!!!
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 21:50
خیلی خسته ام خیلی کسل خیلی بی حوصله خیلی دلتنگ امروز یه نفراومده بود شرکت که داداشش تو تصادف کشته شده بود جنوبی بود .خیلی حالم گرفتس. گوشیم هم امروز گم شد عصری یه پسره جواب داد معلوم بود سرکارم گذاشته هردفعه یه چیزی میگفت بافهیمه هم صحبت کرده بود.حالا قول داده پس فردا بیاره.ا خدایا کمکم کن.............................