-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 09:16
-س حمید جونم کجای؟ -س عزیزم اومدم خونه -باشه -خوبی خانومم -دیراومدی خونه تفاهم نداریم اصلا -دیر اومدم بعدا تو را هم میبرم یاد میگیری -مهم اینه دیر اومدی حواست نبود من تنهام منتظرم -ط جونم که همیشه منتظره -خوب واسه همین بیشتر منتظرش میذاری -برا اینکه به وصال برسی بیشتر مزه میده عزیزم -اونوقت تو مزه داری> -آره تا دلت...
-
ایام شهادت آقاامام حسین ویارانش تسلیت.
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 12:13
ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدم است سوختگان غمت با غم دل خرمند هرکه غمت را خرید عشرت عالم فروخت با خبران غمت بی خبر از عالمند در شکن طره ات بسته دل عالمی است وان همه دلبستگان عقده گشای همند یوسف مصر بقا در همه عالم تویی در طلبت مرد و زن آمده با درهم اند تاج سر بوالبشر خاک شهیدان توست کاین شهدا تا ابد فخر بنی آدمند چون...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 08:21
-سلام حمیدجونم خوبی کجایی -س عزیزم منم خوبم گلم توخوبی مراسم خوب بود -خوب وبدخیلی برات دعاکردم.ولی حمیدکمکم کن انگارهیچی سرجاش نیست -عزیزم اینقدرخودتااذیت نکن.ممنون که دعام کردی -براهر2مون دعاکردم.هیچکس درکم نمیکنه همه به فکرخودشون هستن -عزیزم من که بعداز خدا هستم -حمیدجونم من فقط به تو اعتماد دارم -من درخدمتم گلم -پس...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 08:06
ایام محرم تسلیت.
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 10:16
-س ممنون که زنگ زدی حمیدجونم -س خواهش میکنم ط جونم حالا چی شد -گفت باید بعدعاشورا بهش زنگ بزنیم .گفتم نه اگه بخوادخودش میزنه -حمیدجونم احساس میکنم الان خوبم.بیادعاکنیم انگارفقط بایدخدا بخواد -خدا میخوادعزیزم -کاش مثل تو بودم.من دارم ازفکرناراحتی دیوونه میشم -تو دیوونه هستی -تو هستی -من دیونه تو هستم ولی تو دیونه هستی...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 09:28
دیشب حمید زنگ زد خونمون با مامانم صحبت کرد.خیلی تحویلش گرفت.گفت اگه اجازه بدید میخوام با دخترتون تلفنی صحبت کنم.مامانم گفت با داداشش وباباش صحبت کنم وبعد از تاسوعا وعاشورابیایید.امیدوارم همه چه خوب پیش بره به امید خدا.
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 08:30
پریشب خواهرحمید زنگ زد خونمون خیلی استرس داشتم نگران بودم مامانم چطوری ج میده.خوشبختانه خوب ج داد ویکم باهم صحبت کردن وقرارشد بیشترخانواده ها باهم آشنابشن.مامانم خیلی خوب برخورد کرد وقرار شد بعد از تاسوعا وعاشورا بیان.
-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 11:07
دیروز خواهرحمید زنگ زد یکی دیگشون بود استرس داشتم گفت که برا خواستگاری زنگ زده منم گفتم خیلی غیرمنتظره بوده ونمیدونم چی بایدبگم. وباید بامامنم مشورن کنم وشماره خوه را میخواست گفتم به حمید میدم.بعدباحمید صحبت کردم گفتم چرا اینکارا کردی گفت خودت گفتی ثابت کن که دوستم داری.تا عصرخیلی ناراحت بودم چقدراحساس تنهایی کردم...
-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 08:33
دوشنبه ساعت 1حمید اومد دنبالم اول رفتیم ومدارکش راتحویل بانک دادم.خداراشکرزحمتامون نتیجه داد وحل شد مشکلش. بعدرفتیم یه جای برای علی یکاری انجام دادم.بعدش رفتم خونه وسایل ف را برادشتم با حمید رفتیم دم خونشون.شوهرش خونه بود ونرفتیم داخل.یه ظرف پرازمیوه بهمون داد وخیلی سفارش کرد که مراقب باشید.من تصمیمم این بود که بریم...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 13:15
-چرااینقدزنگ زدی -فکرکردم ناراحتی -اره خیلی -براچی -اولین باره که باهم بودیم خیلی خوب بودولی تو اگه منا دوستداشتی اونکارانمیکردی -دوستت دارم خیلی زیاد -من تو اینترنت خوندم پسرای که عشقشون واقعی نیس اینطوری میکنن -اینترنت گو خورد -حمید تو اگه دوستم داشتی قبل ازداوج اینطوری نمیشد -جان خودم بخدادوستت دارم -پس چرااونطوری...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 12:40
دیروزحمیداومد اصفهان.صبح ساعت 5رسید گفت ساعت 6بیدارش کنم که زود بیاد ولی هرچی تا10زنگ زدم ج نداد خیلی عصبانی بودم ولی اون یه دفعه اومد وگفت میخواستم سرکارت بذارم .خیلی خوشحال شدم که دیدمش ولی از شانسم یکم سرم شلوغ بود.ولی خیلی خوش گذشت.رفتیم ب و من پرونده شاگرفتم و سر تلفن به خانم ا خیلی خندیدیم وخوش بود بعدکه برگشتیم...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 12:27
-نمیتونم صحبت کنم شماکاراتوانا کردید؟ -نه -پس چطوری یادمن افتادی؟ -من همش یادتوهستم یکم سربه سرت میذارم زودخدافظی میکنی -من هرچی گفتم فقط گفتی باشه خوب من چی بگم؟ -بگو عزیزم خیلی دوستت دارم -حالافرض کن گفتم توکه برات فرقی نداره گفتی یبارکافیه -توچقدخوبی عزیزم -واسه چی دوباره سربه سرم میذاری؟ -این واقیعه باشه.بله.همینه...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 07:15
ح-شب بخیرگلمممم -باشه -تو خوب باش باشه -نیستم.بدون تو نیستم -من که تو قلبتم یعنی باهمیم -بقیه که اینانمیدونن -چه کاربه بقیه داریم اونا هم به موقع -اونا با من کار دارن -پس مشکل اوناس به ماچه برن دخترپیدا کنن -تو بیا اینارا بهشون بگو -باشه -چه موقع کی؟ -بهت میگم به موقعش -اونا هیچی موندم تو با اینهمه ادعاچطوری میتونی با...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 08:37
دیشب تا صبح با حمید صحبت کردیم از خیلی چیزا.کلی خاطرات سربازیشابرام گفت.بعدم از خونه زندگی وآینده و کم کم از آرزوهامون وبچه هامون حرف زدیم وخندیدیم. به امید اون روز پسر عموش چند بار اومد پشت خطش از بسکه شبا بیرون میمونه تابلو شده بهش شک کردن
-
توکه نیستی.....
شنبه 27 مهرماه سال 1392 11:28
این چند روز خیلی در مورد ازدواج با حمید صحبت کردیم میگه فعلا نمیتونم بیام خواستگاری ولی تو باید صبر کنی منم گفتم منم نمیتونم صبر کنم خیلی فشار رومه.خیلی حرف زدیم اون فکر میکنه من به خاطر خواستگارم بهش فشار میارم چون میدونم نمیتوه بیاد براش توضیح دادم که اشتباه میکنه ومن اونا میخوام.میگه به خانواده ام گفتم وهمه...
-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 08:09
-پیش فروش بوسای عید آغاز شد تنوع از ما انتخاب از شما -عزیزم من همه بوساتا میخرم وبوست میکنم پیش فروش هم نمیکنم -اون فقط یه مسیج بود همین -میدونم دوست داشتنت در همین حده -اندازه اش مهم نیست مهم اینه که واقیعه.رو هوانیست -درحد اس واقیعه -حتی اگه درهمین حدم باشه مهم اینه که واقیعه -بله -دوس ندارم اینطوری ج میدی -خوب...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 12:55
ح-رسیدم عزیزم البته نیم ساعته گوشیم شارژش تموم شد -فلاشاپیداکردی مراقب باش گردنبدا کسی نبینه -دادم مادرم.اونم پیدا کردم -چی گفتی به مامانت؟ -گفتم عروست داده -حمید اذیت نکن جون من چیکار کردی -هیچی گفت دستش درد نکنه -حمید اینقد حرف داشتم نشد زیاد بمونی -ماکه همیشه صحبت میکنیم -یعنی حضوری وتلفنی فرقی برات نمیکنه؟ -فرقش...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 12:21
دیروز حمید ساعت چهار اومد.بر عکس اونموقع یه دندون دردی داشتم برام قرص گرفته بود.خیلی خوش گذشت.شلوارشا خاکی کردم.گردنبد وفلاشما برداشت گفت تا پاک نکنی نمیدم منم پاک نکردم اونم آخرش برد با خودش.دم غروب بود منا رسوند تا سر کوچه ورفت.تو مسیر پیرهنی که براش گرفته بودم پوشید خیلی بهش میومد وخوشش اومد.برام خوارکی خریده...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 08:23
دیشب از ساعت یازده تا پبج صبح با حمید حرف زدیم.خیلی خوب شد.برای بچه هامون اسم انتخاب کردیم اون میگه 10تا بچه من میگم 4تا وسر این موضوع چقد خنیدیم. خیلی حرفای عشقولانه زدیم.از آینده از خودمون حرف زدیم.بعدم یه دعوای عاشقانه سر اینکه کدوممون اون یکی را بیشتر دوست داره.وآخراش که دگیه هیچی خیلی عالی بود.امیدوارم خدا هیچوقت...
-
توکه نیستی.....
شنبه 20 مهرماه سال 1392 09:01
ح-س خ خ -سلام خبی ج ندادی نگران شدم -نمیدونم شاید صحبت کنیم چون مهمان داریم شلوغه -باشه به مهمونات برس بعد اطلاع بده -چشم عزیزم تو چقد خوبی دوستت دارم -تو بهتری.اگه شد باهم صحبت کنیم لازمت دارم -لازمم داری عزیزم -منظورم این بود که فقط دلم میخواد با تو حرف بزنم -من نگفتم مظورت چیه عزیزم -پس چی -هیچی -باشه -من خیلی...
-
توکه نیستی.....
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 09:06
من-حمیددوستم داری؟ -آره خیلی -خیلی یعنی چقد؟ -یعنی آخرش -آخرش یعنی چی؟ -یعنی آخرهمه دوس داشتنا -چرااینطوری جواب میدی -چطور -دیر وبی حوصله -خوب شب بخیر دوستت دارم خوب بخوابی -چرا بخوابم؟ نخواب گلم -حمید سر به سرم میذاری -عاشقتم -حمیدواقعا؟راستشا بگومیخوام برم خوشحال شم -آره دیونتم -منم خیلی دوستت دارم -چی دوس داری الان...
-
توکه نیستی.....
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 12:33
دیروز عصر حمید زنگ زد وهیچکدوم به روی خودمون نیاوردیم که اتفاقی افتاده دیشب وکلی گفتیم وخندیدیم وتو همین حال وهوا یه دفعه بی مقدمه گفت دوسداری با من ازداوج کنی؟ خیلی شوکه شدم ولی گفتم دوسداری چیه ؟گفت خوب بامن ازدواج میفرمایید؟گفتم نه اینم قبول نیست گفت داری ناز میکنی.وحرف رفت سمت خواستگارم گفت چرا قبول نکردی گفتم چون...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 12:52
این روزا حالم زیاد خوب نیس یعنی اصلا خوب نیستم.دلم میخواد یه نفر بود که بدون هیچ حرفی قضاوتی یا سرزنشی بهم گوش بده.حمید هست ولی تنها چیزی که نیست سنگ صبور.همیشه میترسم قضاوتم کنه .دلم میخواد بهش بگم چه اوضاع بدی دارم.بگم که شبی نیست که بدون اشک نخوابم.بگم که ازاینکه از دستش بدم میترسم.میخوام بدونه که دوس داشتم خیلی...
-
توکه نیستی.....
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 08:03
ح-عزیزم کاری داشتی که زنگ زدی اگه میخوای زنگ بزنم -الان نمیشه اگه بشه شب.تو وقتی کارداری زنگ میزنی؟من دلم تنگ شده بود. -بله.قربون دل تنگت برم من -اگه یه روز تو هم دلت تنگ شد همینا را میگم -من هرروز دلم برات تنگه گلم.همین الانم دلم تنگه عزیزم دوستت دارم -دوست داشتنای تو با مال من فرق میکنه -خوب چه فرقی -من بیشتر.واقعی...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 11:15
ح-سلام چطوری خوبی؟ -سلام خوبم ممنون -کجای -خونه -چیکارمیکنی -کارخاصی نمیکنم -بله داشتی به من فکرمیکردی -اگه تو برا خودت ارزش قائل نمیشی من براخودم میشم -چه ربطی داشت -ازالان یکباربراهمیشه اول تکلیفتا باخودت روشن کن بعد هم بامن ورابطمون.دیگه بسه این بچه بازیا -همینه که هست -به توفکرنمیکنم دارم فکرمیکنم تا کی قرار سرم...
-
توکه نیستی.....
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 08:46
سالروز ازدواج حضرت علی (ع)وحضرت فاطمه(س)را به همه تبریک میگم امیدوارم همه خوشبخت باشن وبه آرزوهاشون برسن.
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 08:45
امروز شهادت آقا امام جواد هست.این روز را به همه تسلیت میگم. من خیلی به ایشون علاقه وارادت دارم ودیشب هم نمازشاخوندم.والان حالم خوبه امیدوارم حاجت همه را بده. به یاد همه رفتگان. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 08:43
من-سلام صبح بخیر روز خوبی داشته باشی.مراقب خودت باش دوستت دارم -سلام به روی ماهت خنده باشه رو لبهات.عزیزم صبح تو هم بخیر گلم ط جونم منم دوستت دارم خیلی زیاد.مواظب خودت باش
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 08:39
ح-س خ چ خ ک ن ک پ -س خ ه خ ن -من درخدمتم خوبی عزیزم نبودی امروز -سرم خیلی شلوغ بود تو هم که نبودی.اون آخریادم افتادی.من ازصبح یادت بودم -پس تو که فکرمیکنی من آخرش به تو فکرمیکنم تو که ازاول به من فکرمیکنی چرا خبری ازت نبود -مهم اینه که از اولش به یادت بودم نه آخرش فقط یکم مشغول بودم -برو بسکوت پس دیگه به من نگی آخراش...
-
توکه نیستی.....
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 08:21
ح-س شب بخیر -خوابیدی ب س ک وت -مارا باش باکی اومدیم 13بدر.دارم شب بخیرعاشقانه مینویسم اونوقت تو اینا میگی ط-س.خوب بخوبی ودستت دارم بام مهربون باش میرم غصه ات میشه.شب بخیر -میری کجا -هرجایی اونقت که دلت برام تنگ میشه -اره تو حق نداریب جایی بری چون من همین الانم دلتنگتم عزیزمممممممم -ح-شب بخیر ط جون عزیزم شب خواب منا...