تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

روزای بیکاری

پنج شنبه ۱۵ خردغد

امروز از صبح رفتیم خونه عمو را تمییز کردیم ،ظهر دوش گرفتم و رفتم خونه عمو لباسما پوشیدم  زهرا آرایشم کرد ساعت پنج رسیدن خیلی شلوغ شده بود،، همه چی خوب بود تا اون وسط یه دفعه عموی حمید مناکشید کنار و یه حرفایی زدکه اعصابم خورد کرد گفت تو حمیدا شکار کردی،،،،گفت اگه برادرام  دختر داشتن حنید تو را نمیگرفت خیلی حالم بد شد بود،از اونطرف سر مهریه مشکل پیش اومده بود و همه چیا داشتن سر من خراب میکردن علی میگفت امضا نکن حمید میگفت امضا کن،اصلا حالم خوب نبود خداراشکر بالاخره علی کوتاه اومد و امضا کردم ولی تو عکسا خوب نشدم چون خیلی ناراحت بودم ،عموی که بعدا فهمیده بود چیا گفته  به حمید گفته بود ازش معذرت خواهی کن، غروب بود که رفتن،مرضیه وه خانم وح آقا موندن،منم خونه عمو وسایلا جمع کردم و اومدیم،ساعت یک بود خوابیدم تا واسه فردا که عقد بود زود بیدار شم،،،،

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد