تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

روزای بیکاری

یک  شنبه شانزدهم شهریور،، روز ولادت آقا نماز ظهر حرم خوندیم نهارم رستورران بودیم،،،برگشتیم خونه بعد از استراحت شب دوباره برگشتیم حرم ،،،

روزای بیکاری

شنبه پانزده شهریور،،،صبح بعد از صبحانه رفتیم خواجه مراد،خیلی دنبالشس گشتیم بالاخره پیدا کردیم نماز ظهر اونجاخوندیم وچندتا عکس گرفتیم واسه نهار برگشتیم خونه،تاآخرشب خونه بودیم وبعد رفتیم حرم،چون شب ولادت آقا بود،خیلی همه حا قشنگ شده بود ولی ازدحام جمعیت باعث میشد بیشتر اوقات در حال پیدا کردن جا و مراقب بودن اینکه تو مسیر نباشیم،تانصف شب حرم بودیم خیلی خوش گذشت  وبعد برگشتیم خونه نماز صبح خوندیم یکم بیدار موندیم و بعدش خوابیدیم،،‌‌

روزای بیکاری،

جمعه چهارده شهریور،،،، نزدیکای ظهر از خواب بیدارشدیم دوش گرفتیم صبحانه خوردیم تاعصر وبعد از نهار هم خونه بودیم برای نماز مغرب رفتیم حرم،خیابوناخیلی شلوغ بود و پاکینگ حرم بسته بودن،ماشینابردیم ترمینال،گذاشتیم و اتوبوس رفتیم توی اتوبوس هرروز اتفاقای  جالبی میافتاد،فلکه آب پیاده شدیم،خیلی شلوغ بود از خیابونم هم به سختی میشد رد شد،از باب الجواد وارد شدیم و بعد از اذن دخول مستقیم رفتیم صحن انقلاب نماز شروع شده بود به حمید اجازه ندان بیاد رفت صحن جمهوری  وبعد از نماز برگشت،چشمم به گنبدکه افتاد  اشکم سرازیر شد  خیلی از آقا تشکر کردم بخاطر اینکه دوباره لیاقت داد برم پابوسش،خیلی خوشحال بودم،که با حمید رفتم،ازش بخاطر حضور حمید تو زندگیم تشکر کردم،بخاطرگناهام خیلی شرمنده بودم،خوش گذشت،بخارشلوغی زیاد نتونستیم بریم داخل حرم برگشتیم خونه شام خوردیم و تقریباتا صبح بیدار بودیم،،

روزای بیکاری

چهارشنبه دوازده شهریور حمید غومد اصفهان،کلید خونه مشهد را ترمینال گرفته بود،تقریباپنجاه روزی میشدکه ندیده بودمش،خیلی دلتنگ بودم ولی تو این مدت اصلا ارتباط خوبی باهم نداشتیم،صبح پنج شنبه زود پاشدم نهار واسه تو مسیر درست کردم ورفتم دوش بگیرم،فکرنمیکردم به این زودی بیاد که یه دفعه دیدم پشت در حموم بود خیلی خوشحال شدم،وهر دومون دلتنگیمونا به هم خیلی راحت نشون دادیم خیلی مشخص بود بعد اون همه مدت واینقدر جنگ اعصاب  خیلی به همدیگه احتیاج داشتیم،ساعت یازده حرکت کردیم نهار را خور خوردیم،توی مسیر از مطالبی که تو لاین گذاشته بودم واسش خوندم و خوش گذشت ساعت دو شب رسیدیم مشهد به راحتی خونه را پیدا کردیم و با اینکه به شدت خسته بودیم  دو ساعتی بیدار بودیم و بعدش خوابیدیم،،،،

روزای بیکاری

پنج شنبه نه خرداد حمید اومد اصفهان،جمعه اساس کشی داشتن،عصر جمعه اومد خونمون، فرداش رفتیم آخرین وسایل  برقی جهیزیه را خدارا شکر خریدیم،وعصرش رفتیم اصفهان خونشون،رضا و زهرا و مازیار و ادریس هم بودن،فردا ظهرش باحمید رفتیم رستوران خیلی خوش گذشت تو پارکینگ بنزین تموم کردیم و زنگ زد مازیار و ادریس بنزین 

وردن.نهارم پیش مابودن،شب رفتیم خونه عمه حمید، فرداش حمید خمینی شهر کار داشت  من خونه موندم،شب همگی رفتیم خونه عموش موقع برگشت  من و حمید جدا اومدیم و  رفتیم نو پارک حسابی باهم صحبت کردیم،چون فردلش یعنی دوشنبه حمید رفت ،منم تا یک شنبه هفته دیگه اش موندم و بعد برگشتم.   تو این چند روز اتفاقات خیلی تلخی افتاد زهرا  بی مقدمه از دنیا رفت و چند روز بعدش سید محمد،، توی آتیش سوزی،