دیروز حمید ساعت چهار اومد.بر عکس اونموقع یه دندون دردی داشتم برام قرص گرفته بود.خیلی خوش گذشت.شلوارشا خاکی کردم.گردنبد وفلاشما برداشت گفت تا پاک نکنی نمیدم منم پاک نکردم اونم آخرش برد با خودش.دم غروب بود منا رسوند تا سر کوچه ورفت.تو مسیر پیرهنی که براش گرفته بودم پوشید خیلی بهش میومد وخوشش اومد.برام خوارکی خریده بود.امروز داره بر میگرده.از الان دلم براش تنگ شده قول داده هفته دیگه دوباره بیاد.
خدایا بخاطر همه چی ازت ممنوم خدایا دوستت دارم.
ح-س خ خ
-سلام خبی ج ندادی نگران شدم
-نمیدونم شاید صحبت کنیم چون مهمان داریم شلوغه
-باشه به مهمونات برس بعد اطلاع بده
-چشم عزیزم تو چقد خوبی دوستت دارم
-تو بهتری.اگه شد باهم صحبت کنیم لازمت دارم
-لازمم داری عزیزم
-منظورم این بود که فقط دلم میخواد با تو حرف بزنم
-من نگفتم مظورت چیه عزیزم
-پس چی
-هیچی
-باشه
-من خیلی دوستداشتم امشب باهات صحبت کنم اما دوست ندارم جلو ایناباهات صحبت کنم عزیزم
-ایناکین؟اشکال نداره منم نمیخوام جلو کسی حرف بزنیم
-میگم خوبی نگو نه.پسر عموهای پسر عمم
-خب از بسکه تو خوش شانسی منا پیداکردی
-فردا باهم صحبت میکنیم
-باشه گلم میخوای پیش دوستات باشی مزاحمت نمیشم.
-پس شب خوش خیلی دوستتتتتت دارمممممممم عزیزمممممممممممم.
-
من-حمیددوستم داری؟
-آره خیلی
-خیلی یعنی چقد؟
-یعنی آخرش
-آخرش یعنی چی؟
-یعنی آخرهمه دوس داشتنا
-چرااینطوری جواب میدی
-چطور
-دیر وبی حوصله
-خوب شب بخیر دوستت دارم خوب بخوابی
-چرا بخوابم؟
نخواب گلم
-حمید سر به سرم میذاری
-عاشقتم
-حمیدواقعا؟راستشا بگومیخوام برم خوشحال شم
-آره دیونتم
-منم خیلی دوستت دارم
-چی دوس داری الان
-باهم بودیم
-آره خیلی خوب میشد
-تو هم همینا دوسداری؟
-آره دیگه کنار همدیگه دراز کشیده بودیم تو حرف میزدی منم نازت میکردم
-نه تو حیاط نشسته بودیم یا لب پشت بوم
-من از لب پشت بوم مینداختمت
-دلت میومد؟پس عشقولانه هات نقشه اس
-نه این جزه عشقولانه اس
-اصلا نمیخوام باهم باشیم
-دوستت دارم عزیزم
-تو بی احساسی همون بگیر بخواب
-چه جوری ج دادم زدم پیش بینیهاتا خراب کردم
-اصلا از حرفت خوشم نیومد.ت. همش مسخره ام میکنی.من مثل تو نیستم که با برنامه حرف بزنم.الانمفکرمیکنم همه حرفات نقشه بودببینی من چی میگم بعدش منا دس بندازی.تو فقط به خودت اهمیت میدی
-براچی عزیزم این حرفا را بریز دور.دوستت دارم.گلم شب خوش
-باشه
-دوستت دارم خیلی زیاد شب خوش
دیروز عصر حمید زنگ زد وهیچکدوم به روی خودمون نیاوردیم که اتفاقی افتاده دیشب وکلی گفتیم وخندیدیم وتو همین حال وهوا یه دفعه بی مقدمه گفت دوسداری با من ازداوج کنی؟ خیلی شوکه شدم ولی گفتم دوسداری چیه ؟گفت خوب بامن ازدواج میفرمایید؟گفتم نه اینم قبول نیست گفت داری ناز میکنی.وحرف رفت سمت خواستگارم گفت چرا قبول نکردی گفتم چون سنش از من کمتره گفت نه چون منا میخواستی گفتم خوب اونکه صد در صد خلاصه من تو فکر سوالش بودم که بی جواب موند که یه دفعه دوباه پرسید دوست داری با من ازداوج کنی؟ که گفتم دوسداری نه؟گفت گلم با من ازداوج میکنی ؟احساس کردم خجالت میکشم جواب بدم هی طفره میرفتم داشت میگقت چرا جواب نمیدی که قطع شد گفتم خدایا حالا فکرمیکنه عمدا قطع کردم وبیا ودرستش کن زود بهش زنگ زدم تا گوشیا برداشت دوباره پرسید بامن ازدواج میکنی ؟گفتم آره گفت چرا؟نمیدونستم چی بگم گفتم چرا نداره دیگه. اصرار کرد علتشا بگم منم گفتم چون دوسدارم گفت نه چون دوستم داری گفتم هم چون دوسدارم وهم دوستت دارم.گفت پس حالا که اینطوری دوستم داری نباید از اخلاقم هی ایراد بگیری.منم پرسیدم تو چرا ازم خواستگاری کردی گفت چون دوستت دارم.منم گفتم پس حالا که دوستم داری با همین اخلاقم دوستم داری دیگه دلم میخواد ایراد بگیرم .خلاصه که حرفای عشقولانه زدیم.ومن خیلی خوشحالم وحالم خوبه از بسکه دوستش دارم.
خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونم.کمک کن تا زود خونه درست شه وپولشم جور شه.خدایا کمک کن علی نیاز به عمل نداشته باشه وحاش زود خوب شه.خدایا دوستت دارم.