تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

روزای بیکاری

از اون روز که باحمیدبحثم شد اصلا حالم خوب نیست همش به این فکرم که چراباید این اتفاق میافتاد پس تکلیف اونهمه قول وقرارچی  شداصلا به فرض که من سوال اشتباه پرسیدم یانبایدمیپرسیدم اونم نباید اینطوری ج میداد میتونست بگه همونطورکه قبلا هم گفتم هیچیا ازت مخفی نکردم ودیگه هم نپرس چون ناراحت میشم ولی اون به بدترین شکل ممکن باهام برخوردکرد،اینااصلا مهم نیست چیزی که خیلی ناراحتم میکنه اینه که بارهاتجربه کردم وقتی عصبانی توهین میکنه وخودشاکنترل نمیکنه،الان که تو نامزدی اینطوریه بعدا حتما بدترازاین میشه،اینکه ما تو زندگی بحثمون میشه که شکی نیست ولی اون تو اینجورموقعیتها اصلا فکرنمیکنه بعضی حرفا چقدر میتونه آسیب بزنه به رابطمون،مثل الان که ذهن من درگیرخیلی چیزا شده،ازاون طرف من چند بار اس دادم  وسعی کردم تمومش کنم ولی انگاراون خیلی دلش میخواد ادامه پیداکنه،خیلی رفتارا جدیدا ازش سرمیزنه که میترسم بعداهم بخواد ادامه بده وقتی عصبانیه به شکل عجیبی غیر منطقی میشه من میدونم که کارداره گرفتاریاش زیاده میدونم خسته میشه ولی نمفهمم چرا فقط واسه من اینطوره،اصلا مگه قراره هرکی مشکلاتش زیاده اینطوری باشه،از اون طرف اصلا فکرنمیکنه این ماجرای ازدواجمون چقدرطولانی شده منم مشکلات خودما دارم ،فاصله دوری هرچند میدونم اصلا به این چیزا اهمیت نمیده،من خوب میدونم که بعضی رفتارم خیلی اشتباه بوده ولی یا با یه رفتاری مجبورم کرده  یا خیلی راحت میتونسته حلش کنه که متاسفانه بدترش کرده،من خوب میدونم که واقعا بعضی وقتا اشتباه کردم ولی فشار واسترس زیادی داشتم که اون از هیچ کدومش خبرنداره،تنهاچیزی که اون میخواد فقط آرامشه،فقط منا واسه زمانی میخواد که مشکلی نداشته باشم وسرحال باشم،امشب هم ازخواهرش یه چیزی شنیدم که ذهنم خیلی مشغول کرده ،خواستم ازش بپرسم ولی درست جوابمانداد،به هرحال امیدوارم دیگه از نشکلا پیش نیاد الانم من دیگه نمیتونم کاری بکنم ،داره خرابترش میکنه 


خدا جونم بخاطر همه چیز ممنونم کمکم کن که بتونم به اعصابم مسلط باشم ورفتار وبرخوردم بادیگران بهتربشه،


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد