یک شنبه چهارم خرداد
صبح ساعت هشت بیدارشدیم،بعدصبحانه رفتیم خونه پریسا،اونجاهم خوش گذشت برای نهار اومدیم خونه دایی،خورشت آلو و دلمه بود،بعدازنهاربا بچه ها چندتا عکس یادگاری گرفتیم.اوناهم ازحمید خوششون اومده بود وموردپسندهمه شد،عصر رفتیم خونه خاله ر،برای شام قرمه سبزی درست کرده بود بعدازشام رفتیم خونه خاله س،زهرا واحمد وخانواده اش بودن اونا رادیدیم مامان اونجاموند ومابرای خواب رفتیم خونه خاله ر،اونجا اس دادم به حمید وازگذشته اش پرسیدم اونم صدجورجواب مختلف داد وآخرش بحثمون شد وخیلی بد باهام حرف زد آخرش هم جوابما نداد،خیلی ناراحت شدم ولی اون اهمیت نداد ،شب خیلی بدی بود وبهم خیلی سخت گذشت.