- پنج شنبه یک خرداد
ساعت دوازده ظهر باعلی زنش ومامان حرکت کردیم برای تهران ساعت چهارقم رفتیم چندسال پیش یباررفته بودم ولی چیزی دقیق یادم نبودخیلی خوش گذشت خیلی گریه کردم وازحضرت معصومه خواستم کمک کنه همه چی به خوبی انجام بشه،توی مسیرحمید اس داد وهیچ کدوم به روی خودمون نیاوردیم که دعواکردیم غروب رسیدم اسلامشهرخونه خاله ک شام اونحابودیم محمد عبداله وعباس بودن،عکس حمید را نشون دادم وهمه پسندیدن،بعداز شام با معصومه ومرجان رفتیم خونش وشب اونجاخوابیدیم