تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

روزای بیکاری


پنج شنبه  ببه حمیدزنگ زدم که کامپیوتر راببر دم شرکت بذار تاهمکارم ببره تعمیروبعد بیا.ساعت یازده بودکه اومد بعداز نهار که خورشت قیمه ومرغ داشتیم توی هوای بارونی باعلیرضاوحسن رفتیم بیرون .توی راه ماشین خراب شد هواخیلی سرد بود من وفاطمه تو ماشین نشسته بودیم واونا بیرون بودن ماشین درست که شد رفتیم و ورزنه تپه های ماسه ای خیلی خوش گذشت وکلی عکس هم گرفتیم.بعدش بستنی خوردیم ورفتیم ح آباذ چاقاله بادام چیدیم واومدیم خونه حمید خیلی حالش بدشده بود وبه شدت سرماخورده بود نذاشتم شب برگردن موندن خونمون  وتا آخرشب پیششون بودم بعدش که خوابیدن تاصبح چندباربه حمیدسرزدم خیلی کمردرد داشت صبح هم بعد ازصبحانه رفتن خیلی ناراحت بودم که داره میره دلم میخواست گریه کنم .رفته بود دکتر آمپول زده بود خدا را شکر یکم بهتر شده بود  وعصر هم رفت ساعت دوازده رسیده بود خونه توی مسیر که بود باهم صحبت کردیم و دوباره بخاطر مسایل دیروز بحثمون شد و با دلخوری خدافظی کردیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد