چهارشنبه رفتم اصفهان واونجا باحسن قرارگذاشتم اومد دنبالم رفتیم اداره کار یک ساعت اونجامعطل شدیم وبعدش رفتیم تامین اجتماعی خوراسکان خداراشکراونجا خیلی زود کارم انجام دادن وبهم گفت برا دفعه بعدچه مدارکی میخوادکه ببرم ازاونجا هرچی به حمید زنگ زدم که بپرسم بمونم یا برگردم ولی طبق معمول دروغ گفته بود وبازم بهونه آوردکه نمیادوجمعه میاد. تا دو روزم ازش خبری نبود حالا امروز زنگ زده که حالا به خاطر تو امشب میام بازم دروغ صبرکرده بود خواهرشا بیاره منکه خیلی وقته اصلا حرفاشا قبول ندارم حالام بهونه داره که فردا میام ببینمت منم میگم یا اعتراف کن که فقط دروغ میگی یاکارمن سه شنبه باید انجام بشه یا اینم که براهزارمین بارثابت میشه که دروغ میگه.دیگه نمیدونم با این رفتاراش که هردفعه یه چیزی میگه دیگه نمیتونم با این رفتاراش کناربیام تازه جالب اینجاس اصلا قبولم نداره.ممنم اینروزا بخاطر اینکه برنامه عقد کنسل شده زیاذحالم خوب نیست، حالا امید به خدا ولی کاش دست بر میداشت ازاینکه هردفعه یه چیزی بگه بعدم میگه این اسمش دروغ گفتن نیست.منم دیگه تصمیم گرفتم دیگه اهمیت ندم میخواد زنگ بزنه میخوادنزنه هرکاری بکنه اهمیت نداره دیگه کسی که همش کار داره تلفنش اشغاله باید پشت خطیش بشم دیگه نه ارزشی داره نه دلیلی داره که من براش وقت بذارم منم دیگه رفتارم یه جور دیگه میشه.