2شنبه 18فروردیم 93
امروز خیلی استرس داشتم وقرار بود فامیلای حمید بیان خونمون عصر بود که اومدن مادرش،3تاعمه هاش زن عموش داداشش وزن داداشش.خیلی از اینکه راه دور گله داشتن.زن عموش با بقیه شون فرق داشت انگار همش دنبال بهانه گرفتن بود.1ساعت موندن ورفتن. خیلی منتظر بودم حمید زنگ بزنه میخواستم بدونم چی گفتن در موردم حمید که زنگ زد فقط میپرسید من چی گفتم در مورد اونا.ولی انگار اونا هم مشکلی با من نداشتن وچیزی نگفتن.
امیدوارم همه چیز بدون هیچ مشکلی پیش بره به امید خدا
خداجونم بخاطر همه لطفی که به من داشتی ممنونم.خدایا کمکم کن.