5شنبه 24بهمن92
امروز صبح حمید منا رسوند شرکت وخودش زود برگشت میخواست بره آماده شه وشب بیان خونمون.
منم آزانس گرفتم رفتم خونه برای شام مرغ درست کردم.غروب بود اومدن دایی هم اومد.بعداز شام مادرش انگشتر دستم کرد.خیلی احساسس خوبی داشتم وآخر شب رفتن.