تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تو که نیستی

چندروز که نمیدونم چرا مرتب باحمیدبحثمون میشه.من تمام تلاشم میکنم که اینطوری نباشه اما نمیدونم چرا درست نمیشه امروز یک مطلب تو اینترنت خوندم که اصولا بحثایی که سر مسائل جزئی پیش میاد مثلا مثل مشکل من وحمید بیشتر دختر مقصر چون مردها اصولا کلی نگر هستند.من میدونم  که سربعضی مسائل الکی گیر دادم ولی حمیدم بی تقصیرنبود.به هر حال باچند بار صحبت کردن بالاخره به نتیجه رسیدیم.با این حال درسته که بحثی نداریم ولی انگاررابطمون خیلی سرد.واین منا به شدت آزار میده چون من واون تو اوج بودم بهترین لحظه ها را  باهم داشتیم وانگار خودمون خودمونا چشم زدیم.ولی جدا از همه اینا دیروز حمید یه حرفی بهم زد که فکر نمیکنم هیچ وقت یادم بره تو اون لحظه های که صحبت میکرد بی اختیار اشک میریختم.بارها بهش گفته بودم مراقب حرفایی که میزنی باش بعضی چیزا دیگه هیچ وقت مثل اولش نمیشه ولی دیروز تو حرفاش بهم گفت هیچ فرقی براش نمیکنه که به من ابراز علاقه کنه یا نه ووقتی میدونم دوستم داره دلیلی نداره که بگه واگه اونروزتا حالا هم میگفته بخاطر این بوده که من گفتم تو رابطه لازمه ودوست دارم وگرنه براش فرقی نداره.معنی این حرفا یعنی اینکه اونروز تاحالا هرچی که گفتی از خودش نبوده.خودش ازگفتنش لذت نمیبرده بدون اینکه براش فرقی بکنه این حرفا رامیزده.خیلی به خاطر این موضوع دلم گرفته،اصلا فکرشا نمیکردم تمام این مدت حرفای میزده که براش فرقی نداشته.ازاین به بعدشم میدونم هرچی هم که زمان بگذره دیگه هیچ حرفیش به دلم نمیشینه یا حتی ازارم میده چقدربده که حرفایی بشنویی که طرفت فقط برا دلخوشیت میگه.من اصلا رابطه ای توش حرفای عاشقانه ورابطه عاطفی نباشه را دوست ندارم اصلا برام مفهمومی نداره وخیلی سخته تحمل اینجور رابطه برام.از اون طرف دیگه نمتونم  ازش حرفایی بشنوم که میدونم همینطوری بخاطر من میگه.وبرای خودش فرقی نمیکنه الانم که دارم اینا رامینویسم خیلی دلم گرفته .این حرفای حمید باعث شد که بریم به سمت یک رابطه سرد بی روح.من با همه توانم سعی میکنم حداقل از این به بعد از طرف من مشکلی نباشه ولی اصلا دل خوشی به نوع ارتباطم با حمید ندارم.همیشه فکرمیکردم چقدرخوب اونم حرفایی عاشقانه میزنه چقدرخوبه که اینقدرروحیه عاطفی داره ومثل هم هستیم ولی تازه متوجه شدم نه تنها اینطورنیست بلکه اصلا براش فرقی نداره.یعنی اگه من هیچوقتم بهش ابرازعلاقه نکنم براش فرقی نداره.اون میگه وقتی من میدونم بهم علاقه داری دیگه چه لزومی داره که بگی.تا جایی که من میدونم تو همه رابطه ها حرفای عاشقانه  خیلی به تازه مونده ودام رابطه کمک میکنه البته اگه اون احساسات صمیمانه وباصداقت وعلاقه بیان بشه.وخودمنم شخصا تاثیرشا حس میکردم.ولی متاسفانه الان باید یه رابطه خالی از اینا را تجربه کنم.من میدونم که حتی اگه بازم ابراز علاقه کنه دیگه به دلم نمیشینه.میدونم دوستم داره ولی وقتی بگه دوستت دارم چون داره کاری را میکنه که براش اهمیتی نداره درحقیقت مثل اینکه دورغ بشنوم.

الان دم غروبه حسابی دلم گرفته.حالم خوب نیست.با بعضی ازرفتاراش حتی گاهی وقتا احساس میکنم اصلا به اصل رابطه مونم زیاد مطمئن نیست وانگار به انتخابش که من باشم خیلی دیگه مثل قبل مطمئن نیست وتو انتخابش تردید پیدا کرده.هیچوقت احساساتم بهم دروغ نمیگه.حتی چندبار عمدا گفتم من دیگه نمیتونم خیلی راحت گفت خوب فکراتا بکن اگه نخواستی بگو.یعنی اینکه   چندان هم مهم نیست.صحبت کردنش هم باهام خوب نیست انگارداره ازم فرارمیکنه.به هرحال من نمیتونم اونا به زور نگه دارم.ولی تو بد موقعیتی این اتفاقا افتاد.زمانی که همه فهمیدن ومادرم بخاطر اینکه من دارم ازداوج میکنم اینقدرخوشحاله.

منم امیدم به خداست .خیلی هم حمید را دوست دارم.اگه باعث آزارش شدم حتما تو یک موقعیت مناسب ازش معذرت خواهی میکنم.وبهش میگم که عمدا نبوده اگه رفتار بدی داشتم.خیلی حرفای دیگه هم دارم که باید بهش بگم اگه رابطمون بهتر شد واونم خواست که همه چی مثل قبل بشه حتما باید یک سری حرفا را بهش بگم اگه نه که هیچی.

دلم میخواد همه چی خوب باش من خیلی زیاد عاشقشم.ازاینکه براش اعصاب خوردی درست کردم خیلی متاسفام  واز دست خودم ناراحتم.دلم میخوادبهترین لحظه ها را براش به وجود بیارم  وهمه تلاشم را میکنم واز خدا هم میخوام که کمکم کنه  والبته همه اینا بستگی به اینم داره که حمیدهم بخواد وکمک کنه.


به امید روزای خوب
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ http://migam.blogsky.com

بعضی حرفا واقعا که حرمت دوستی رو میشکونن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد