دیروزرفتم اصفهان وترمینال با حمید قرارگذاشتم.اومد دنبالم اولش که ناز کردم وقهرکه چرا دیر اومدی .اینقدخوشتیپ شده بود داشت بهش حسودیم میشد.اول البوم عکساشاآورده بود چندتاشاانتخاب کردم برداشتم.بعدش رفتیم بازار اول بازارطلا الکی چرخیدیم حلقه انتخاب کردیم وسرگرم بودیم بعدشم رفتیم مانتو خردیم وشلوار وهردمون لباس زیر.بعدهم یکم تو خیابون گشتیم قهر کردیم آشتی رفتیم عکس گرفتیم ورفتیم نهار کنار عکسای.بعدم از عکسا واسه طرحم پیرینت گرفتیم.دیگه غروب شده بود اومدیم سمت ما.منا رسوند تا خونه.خیلی روز خوبی بود .فقط من ازاینکه داشت میرفت ناراحت بودم.قراربودآخرشب بره که ماشینش خراب شد وقرارشد امروز عصر بره.
دیشب یه خوابی دیدم که وقتی بیدارشدم خیلی ترسیده بودم وناراحت بودم به حمید اس دادم بیدار بود باهاش صحبت کردم یکم آروم شدم.
خداجونم بخاطر اینهمه محبتی که بهم داری ازت ممنونم.