تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

توکه نیستی.....

دیروز خواهرحمید زنگ زد یکی دیگشون بود استرس داشتم گفت که برا خواستگاری زنگ زده منم گفتم خیلی غیرمنتظره بوده ونمیدونم چی بایدبگم. وباید بامامنم مشورن کنم وشماره خوه را میخواست گفتم به حمید میدم.بعدباحمید صحبت کردم گفتم چرا اینکارا کردی گفت خودت گفتی ثابت کن که دوستم داری.تا عصرخیلی ناراحت بودم چقدراحساس تنهایی کردم هیچکساندارم که باهاش حرف بزنم.دلم خیلی گرفته شب وقتی رفتم خونه با مامانم تنها شدم.هرچی که از حمید میدونستم را گفتم ولی به اسم خواهرش گفتم ظاهرا که مخالفتی نکرد فقط گفت غریبن اگه بگه میام اینجا وبعد ببرتت چی.گفتم من دیگه ایناشانمیدونم خیلی هم خودما راضی نشون ندادم.قراره امروز بادخترعموم حرف بزنم که بامادرم صحبت کنه وفرداش خواهرحمید به مادرم زنگ بزنه.امیدوارم همه چی به خوبی پیش بره من خیلی نگرانم فقط امیدم به خداس.خدایا خودت کمکم کن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد