دوشنبه ساعت 1حمید اومد دنبالم اول رفتیم ومدارکش راتحویل بانک دادم.خداراشکرزحمتامون نتیجه داد وحل شد مشکلش.

بعدرفتیم یه جای برای علی یکاری انجام دادم.بعدش رفتم خونه وسایل ف را برادشتم با حمید رفتیم دم خونشون.شوهرش خونه بود ونرفتیم داخل.یه ظرف پرازمیوه بهمون داد وخیلی سفارش کرد که مراقب باشید.من تصمیمم این بود که بریم شرکت ولی حمید رفت سمت داخل شهر.گفت دیدی آخرش گولت زدم وآوردمت بیرون.

خیلی خوش گذشت چندجا کار داشت به کاراش رسید.ولی من خیلی استرس داشتم ونگران بودم.اما خدا راشکراتفاقی نیافتاد همش میگفتم این دفعه بگذره دیگه باهات جایی نمیام.غروب پیتزاگرفتیم.وتوی مسیرخوردیم واقعا عالی بود.درمورد عروسیمون حرف زدیم

به ف سپردیم مراقب اوضاع باشه.ساعت هفت شب بودکه برگشتیم سمت خونه ف حمید نظرش این بود که بری اونجا وبیان دنبالت خیلی بهتره ودرست میگفت.توی مسیر خواستم برم عقب بشینم که جمع وجورکنم یه دفعه .......در خونه ف اصلا دلم نمیومدکه بره اونم مونده بودتو ماشین ونمیرفت.ازبسک من سردم بود خدافظی کردیم.آخرشب باهاش صحبت کردم با مسیج وگفتم که چقدرناراحتم حس میکردم دیگه خدا دوستمون نداره ونمیذاره به هم برسیم وحمیدم دوستم نداره که .....گفتم باید ثابت کنی که دوسم داری

.از یه طرف خیلی حس خوبی داشت که رفتیم بیرون از طرفی حالک گرفته بود آخه تو استخاره هام درمورد حمید همش تاکید داشت که خدا کمکت میکنه مراقب باش به کار حرام نیافتید.فرداش حمید ازم معذرت خواهی کرد و همه چی به خوبی تموم شد.
