خدا را شکر انگار اوضاع میخواد بهتر بشه.2شنبه حمید اومد شرکت 4ساعت موند.خیلی خوش گذشت.برا اولین بار بود که همه چی خوب تموم شد وحرفی نزد که ناراحتم کنه.گفتیم خندیدیم.با گوشیم چندتاعکس از خودش گرفت میدونم عمدا اینکارا کرد میخواست عکسشا داشته باشم.چندتا عکس هم قبلا آورده بود ولی من فقط نگاه کردم برگردوندم بهش.ولی این عکسای که با گوشیم گرفته خیلی نازه.میگفت دامادمون گفته بیام ترا بگیرم ازش پرسیدم اون از کجا منا میشناسه میگه به همه گفتم مختا طیلیت کردم.براش گردوآوردم میگه میدم به مامانم میگم عروست فرستاده برات .خیلی ازش خواهش کردم اینکارا نکن ولی گفت به جون خودت میگم.تا مارا لو نده ول کن نیست که.هردفعه که میاد خوراکیای که دوست دارم برام میگیره.ایندفعه کلی چیپس ولواشک گرفته بود.پریشب رفت خوزستان.خیلی دلم براش تنگ شده.خدایا خودت مراقبش باش.
2شنبه رفتم سالن. خانم ع را دیدم گفتم هنوز دنبال مدرکم نرفتم گفت بیا کاراشا بکن 2سال گذشته.زود میاد.حالا خداکنه معدلم خوب باشه که میدونم نیست.
خدا کنه همه چی خوب پیش بره م حمید هم هرچه زودتر تکلیفشا بامن روشن کنه .نمیدونم چیکار کنم.خیلی دوسش دارم ولی از طرفی هم نمیتونم اینطوری دیگه ادامه بدم.خدایا کمکم کن.