دیروز ازصبح منتظر سورپرایز حمید بودم.نزدکای ظهر بود که سر زده اومد شرکت.ومن چقد از دیدنش بعد از 2ماه خوشحال شدم. سورپرایزش چقد خوشحال کننده وباور نکردنی بود ولی از طرفی من وفهیمه چی فکر میکردیم وچی شد.یجورایی حالم گرفته شد.به جوراب نپوشیدنم گیر داد به مانتو م.بعد قرار شد منا برسونه تو ی مسیر اصرار که باید برسونمت در خونتون .ومنم خواهش والتماس که نمیشه.منا رسوند خونه دوستم و خیلی حالما گرفت گفت میخواستم خونتونا یاد بگیرم برای خواستگاری خیلی هم عصبانی بود چندبار تکرار کرد که دیگه ازت خوشم نمیاد وحق نداری اس بدی یا زنگ بزنی منم خیلی مظلوم وآروم گفتم باشه.ولی خیلی حالما گرفت چون رفتارش بام اصلا خوب نبود.وقتی رفت بش زنگ زدم خیلی سنگین جواب داد وگفت که رسیدم خونه.شب زنگ زد گفت میخواست اذیتت کنم تا یاد بگیری بامن لج بازی نکنی.باهم حرف زدیم ولی من حالم خوب نشد.هنوزم دلم گرفته چند بار حرف خواستگاری را پیش کشید ولی اصلا حس خوبی ندارم
از یه سری اخلاقاش میترسم اگه قراره این رفتارش باشه خیلی کنار اومدن باش سخته.کاش زودتر باش تکلیفم روشن شه. حالم گرفتس.خیلی دلم میخواد برم اما مزاده.