تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

تسلیت قلب صبورم......

روزنوشت های من

توکه نیستی.....

چندشب پیش به حمید گفتم تو که قبلا گفته بودی قصد ازدواج نداری منم قبول کرده بودم  پس این حرفایی که 2 سال دیگه شاید آزمایشمون بهم نخوره واسه چی بود من خیلی تحقیر شدم. اونم گفت بخدا منظوری نداشتم .گفتم اگه منا نمیخوای خوب راحت میگفتی برو دنبال زندگیت  گفت کی گفته نمیخوامت که اینا بگم شاید بیشتر از تو بخوام.اصلا حاضری حالا بریم آزمایش منم کم نیاوردم گفتم آره ولی باید خانواده هامون بدونن.اونم گفت منکه مشکلی ندارم چند بارم حرف ازدواج پیش کشیدم ولی تو انگار بت بر خورد دلم میخواست بگم بم بر نخورد ناز کردم.خلاصه انگار یخش آب شد منتظر بود منم یه حرفی بزنم.


 دیشبم گفت یه سورپرایز برات دارم که خیلی خوشحال میشی و2روز دیگه بت میگم هرچی اصرار کردم نگفت فقط گفت باورت نمیشه چی میخوام بگم گفتم در موردچیه گفت خودم وخودت هرکاری کردم نگفت.خلاصه که خیلی موندم تو کفش.


خدا خودش کمکم کنه امیدوارم این دفعه تکلیفم روشن شه.از شانس بدم این چند وقته بر عکس چند تا خواستگار خوب داشتم

 و خانواده دارن خیلی بم فشار میارن.خدا کنه زود تکلیفم با حمید روشن شه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد