پریشب خواب دیدم که حمید مرتب ازدختری که قبلا باش بوده حرف میزد.ودقیقا دیشب 2ساعت درکمال پررویی ازخاطراتش گفت.
خیلی حالم گرفته شد.تو حرفاش مرتب وانگار با تاکید از ازدواج من حرف میزد مثلا امیدوارم شوهرت اینجوری باشه اونطوری باشه
منم که بدتر از خودش براش در مورد زن آینده اش حرف میزدم.خیلی حس بلاتکلیفی بد.کاش یکی بود کمکم کنه.حالم خیلی
گرفتس.میدونم این رابطه اشتباهه ولی دست خودم نیست.کاش یجوری تموم میشد. اونکه اصلا تصمیم نداره تمومش کنه.
دندونم وگلوم خیلی چرک کرده دیروز تا12روزه بودم دارو گرفتم .دیگه نمیتونم روزه بگیرم.
داره حالم از همه چی به هم میخوره.